یه چیزی که توی فرهنگمون برای من خیلی آزار دهنده ست تاکید زیاد روی روابط
خونیه. اصرار به داشتن ارتباط با کسایی که به اصطلاح هم خون ما هستن حتی
وقتی که هیچ وجه اشتراکی باهاشون نداریم و یا بدتر از اون، سراسر، تفاوت
های مشکل سازیم. یعنی به صرف وجود رابطه ی خونی ای که نتیجه ی چیزی بیشتر
از یک تصادف نیس و میتونست عمه یا خاله شما رو به عمه و خاله فردی توی
بورکینافاسو تبدیل کنه، هر سال وقت خیلی زیادی رو کنار آدمایی میگذرونیم که
در بهترین حالت چیزی بهمون اضافه نمیکنن و در بدترین حالت میتونن تبدیل به
سوهان و فرساینده روحمون بشن.
وقتی با دوستی که انتخابش کردیم به مشکل
میخوریم یا ویژگی هایی رو درش میبینیم که آزارمون میده میتونیم ارتباطمون
رو باهاش قطع کنیم و سراغ آدمی بریم که اشتراک بیشتری باهاش داریم. ولی این
در مورد روابطی که عرف و فرهنگ ازشون حمایت میکنه انقدرا آسون نیست و به
اصطلاح هزینه داره. از شماتت دیگران تا عذاب وجدان شخصی. اینجوریه که
نتیجه، جمع شدن گهگاهیِ آدم هایی دور همه که سایه هم رو با تیر میزنن و
پشتِ هر شوخی و خنده شون هزار حرف و کنایه دیگه ست. و نهایتا؟ استهلاک.
14 اردیبهشت 1397