یک کتاب معرفی کرد و گفت حتما بخوانم. اصرار داشت حالم را خوب میکند. من
اما به کتاب هایی از این دست میگویم «روانشناسی تجاری». یعنی یک مشت مزخرف
بی سر و ته که به زور میخواهد به شما بقبولاند قدرت هرکاری را دارید. در
حالیکه در واقعیت اینطور نیست. از آن گذشته، من آدم متحول شدن های یکهویی
نیستم. باز هم اما اصرار کرد. من هم امروز رفتم کتابفروشی و خریدمش. حالا
هم کتاب را که یک آقای خوشبخت از روی جلدش زل زده توی صورتم، گذاشته ام رو
به روم و شبیه به کسی هستم که بعد از یک عمر ستایشِ موسیقی باخ، موزارت و
بتهوون، دارد توی خلوت خودش شیش و هشت پلی میکند.
5 خرداد 1397