توی تاکسی نشسته بودم تا برسم محل قرارم که دست بردم توی کیفم و دیدم گوشیم نیست. جا گذاشته بودم. بدی داستان اینجا بود که جای دقیق قرار رو مشخص نکرده بودیم. این بود که نمیدونستم باید کجا وایسم تا پیدام کنه. از خانومی که کنارم نشسته بود پرسیدم گوشی همراهشه؟ گفت آره. گفتم میتونم یه تماس بگیرم؟ گفت شارژ ندارم. باور کردم. دو دقیقه بعد دختری که کمی اونورتر نشسته بود موبایلش رو گرفت سمتم. لبخند نشست روی لبم. باقی راه بخش بزرگی از دلم از مهربونی کوچیکش گرم بود.