جلسه پیش توی کلاس زبان موضوع اتانازی* مطرح شد و قرار شد بچهها راجع بهش بحث کنن. اولین نفر گفت از نظر من اتانازی یه کار احمقانهس. بلافاصله خشم ریخت توی وجودم و بهش گفتم تو جای اونها نیستی و نمیتونی به کارشون بگی احمقانه. جوابش چی بود؟ گفت استاد ازمون خواست نظرمون رو بگیم و منم نظرم رو گفتم. این بار نوبت شرم بود که جاری بشه توی وجودم. شرمی که ناشی از عصبانیتی بود که چون کسی شبیه من فکر نمیکرد بهم غالب شده بود.
بعدتر وقتی اومدم خونه بازم بهش فکر کردم. یاد وقتی افتادم که کسی بهم گفته بود تو نظرات مخالف رو برنمیتابی. بیراه نگفته بود. درسته قرار نیس به هر طرز فکری احترام بذارم یا قبولش کنم، ولی اینکه نگاه مخالف باعث خشمم بشه و از مسیر منطق خارجم کنه اشتباهه.
*شرایطی است که در آن، بیمار بنا به درخواست خودش به صورت طبیعی و آرام بمیرد.