میدونید؟ من به یه روحانی که سوار سورتمه شهربازی شده زل نمیزنم. حتی اگه کسی با تعجب اونو بهم نشون بده واکنش تندی نشون میدم. ولی یه جایی توی عمق وجودم، برای یه زمان خیلی کوتاه، شاید برای چند صدم ثانیه، حتی بدون اینکه خودم بفهمم، سورتمه و روحانی به عنوان دو چیز جمع ناپذیر بولد میشن.
میدونید؟ من به دختری که سیگار میکشه زل نمیزنم. چون از نگاه جنسیت زده متنفرم. خون خونم رو میخوره اگه کسی بگه دختر که سیگار نمیکشه. ولی برای یه زمان خیلی کوتاه، شاید برای چند صدم ثانیه، حتی بدون اینکه خودم بفهمم، نگاهم متفاوت از نگاهیه که به سیگار لای انگشتای یه پسر دارم.
میدونید؟ من نژاد پرست نیستم. عمیقا معتقدم این جزو احمقانه ترین چیزهاییه که میتونستم باشم. ولی وقتی با عزیزان افغان همون رفتار عادی و محترمانه ای رو دارم که با هموطنای خودم دارم، یه جایی توی عمق وجودم که نمیدونم کجاست، برای چند صدم ثانیه، حتی بدون اینکه خودم بفهمم، تصویر خجالت آور و مشمئز کننده ای از لطف کردن نقش میبنده.
میدونید؟ امشب که به اینها فکر میکردم غمگین بودم. غم آدمی که با کلیشه هایی بزرگ شده، که حتی عقاید غیرتحمیلی هم نتونستن کامل از بین ببرنشون ..