مدتهاست دارم برای انتظاراتی که میتوانم از دیگران داشته باشم به دنبال معیار میگردم. اصل را گذاشتهام بر اینکه هیچکس وظیفهای در قبال من ندارد مگر اینکه خلافش ثابت شود. بعد، توی روابطم با آدمها، وقتی سمت پرتوقعِ ذهنم دارد کسی را سرزنش میکند که انتظار داشتهام یک جایی مسئولیت شرایطی که من در آن بودهام را به عهده بگیرد و نگرفته است، میزان تطابق آن موقعیت را با معیارهایم بررسی میکنم. اولین موردی که در لیستِ اثبات خلاف اصلم وجود دارد پول است. شخصی وظیفه دارد برای من کاری انجام دهد که دارد در قبال آن پولی دریافت میکند. دومین سوالی که از خودم میپرسم، نقشِ شخص در ایجاد موقعیتی است که در آن قرار گرفتهام. از کسی که بدون خواست من، من را توی موقعیتی قرار داده که برایم ناخوشایند است انتظار دارم برای خروج من از وضعیت مذکور کاری انجام دهد. معیارهای بعدی اما، هنوز برایم دچار ابهامند. سیاوش صمدی در صفحه اینستاگرامش نوشته بود: «به کارگیری منطق بدون در نظر گرفتن تجربه، فقط به یک سری توهمات تئوریک ختم میشود.» فکر کردم بعضی از انتظارات، انتظارِ رفتارهای انسانی و اخلاقی اند و دو دو تا چهارتا سرشان نمیشود. در سمت دیگر، مفهوم «دوستی» هم پیچیدگیهای خودش را در ذهنم دارد. خیلی چیزهای دیگر هم. همین است که دارم با سرعت کمی معیارهای ذهنیام را انسجام میدهم. چند روز پیش اما، سین برایم نوشت:«تو کمتوقع ترین کسی هستی که تا حالا دیدم». شبیه هربار، وقتی فهمیدم تلاشهایم دارد نتیجه میدهد قلبم روشن شد. تماشای تغییرات، از خالصترین لذتهای این روزهای منند.