یک‌بار یکی از دوستان، در نقدِ رفتار ما در باب مسائل مملکت نوشته بود که واکنش ما به محدودیت‌ها غالبا یافتن یک راه‌حل جایگزین بوده تا تلاش برای از بین بردن آن محدودیت. شبیه به اینکه اگر فرضا یک روز یک چاله‌ی بزرگ در وسط خیابانی که همیشه از آن عبور میکرده‌ایم ببینیم، به جای تماس با شهرداری منطقه و پیگیری موضوع، از آن روز به بعد از خیابان کناری تردد کنیم. داشتم فکر میکردم من در زندگی شخصی‌ام، در بسیاری از موارد، به طرز عجیبی، حتی به دنبال راه جایگزین هم نبوده‌ام و در عوض خودم را با شرایط نامناسب پیش آمده وفق داده‌ام وسختی‌هایش را تحمل کرده‌ام. یعنی از یک سمت پریده‌ام توی چاله‌ی وسط خیابان و با مشقت فراوان خودم را از سمت دیگر کشیده‌ام بالا.

از این دست داستان ها هم زیاد برای تعریف کردن دارم. چندین سال پیش قفل تلفن همراهم خراب شده بود و فقط وقتی کسی با آن تماس میگرفت از روی صفحه لمسی گوشی میشد قفل را باز کرد. قاعدتا من هم گزینه‌ی تعمیر گوشی‌ام را خط زده بودم و هربار که نیاز به استفاده از آن داشتم با تلفن دیگری با شماره خودم تماس میگرفتم که واضحا کار راحتی نبود. یک بار در یک سفر خانوادگی رسیده بودیم به یک منطقه گردشگریِ خارج از شهرِ بدون آنتن‌دهی و در نتیجه عدم امکان تماس با موبایل من و باز کردن قفل آن. پدرم از آن دسته آدم‌هاییست که هرکجا پایشان را میگذارند، از همه‌ی در و دیوارهاش عکس یادگاری می‌گیرند و من را که کیفیت دوربین گوشی‌ام خوب بود مسئول ثبت این یادگاری‌ها کرده بود. من هم که می‌دانستم شنیدن داستانِ قفل گوشی و کنسل شدنِ قضیه‌ی در و دیوارها اصلا به مذاقش خوش نمی‌آید گوشی خاموش شده را به سمت بناها میگرفتم و تظاهر به عکاسی میکردم. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت و همگی راضی و خشنود بودیم که پدرم ایده‌ی عکس دسته‌جمعی و درخواست از شخص دیگری برای گرفتن عکس را مطرح کرد! نمی‌دانم آدم‌های دیگر توی همچین موقعیتی چکار میکنند. اما من یکی از عجیبترین کارهای زندگی‌ام را کردم. پسری که داشت از کنارمان رد میشد را صدا کردم که اگر ‌می‌تواند از ما عکس بگیرد. گوشی را دادم دستش و آرام گفتم این گوشی اصلا روشن نمیشود. دوربین را به سمت ما بگیر و تظاهر به عکاسی کن. آدم عجیبی بود و بدون سوال اضافه‌ای قبول کرد. اما بعد کمی عجیبتر هم شد. پسر گوشی خاموش را به سمت خانواده‌ی خوشحالی که داشتند برایش لبخند میزدند گرفت و دیالوگِ طلایی را گفت: شما یه کم بیاید اینورتر تو کادر باشید!

می‌دانید؟ چیزی که وقتی بعدها به این موقعیت و ده‌ها موقعیت مشابه دیگرش فکر میکنم، من را متعجب می‌کند این است که دنبال راه‌حل و یا جایگزین نبودن (مثلا تعمیر یا خرید گوشی جدید) برای من دلایلی مثل تنبلی و ... نداشته اند. و انگار که اصلا فراموش کرده باشم یک چیزی به عنوان حل مساله وجود دارد. کمااینکه در اکثر مواقع انرژی و هزینه مورد نیاز برای درست کردن موقعیت پیش آمده در بلندمدت و یا حتی همان کوتاه مدت هم بسیار کمتر از انرژی و هزینه مصرفی برای تحمل آن بوده است. هرچند که حالا مدت‌هاست دارم روی این ویژگی غیرعادی‌ام کار میکنم و مدام در شرایط مختلف از خودم درباره راه حل‌های موجود سوال میکنم، اما گویا این Problem Solver نبودن آنقدر توی بطن وجودم ریشه دوانده که هنوز هم ناگهان به خودم می‌آیم و میبینم دارم با یک مشکل حل‌شدنی مدت زیادی همزیستی میکنم. اصلا این پست را برای همین نوشتم. امشب ناگهان فهمیدم یک چیز آزاردهنده‌ای که چهارسالِ تمام در حال تحملش بوده‌ام با پنج دقیقه جستجو در اینترنت حل میشده و من در کمال شگفتی این را فراموش کرده بودم!