چند روزی هست که بازی       Mastermind یا همان فکرِ بکر را اضافه کرده‌ایم به روتین زندگی. برای خیلی‌ها احتمالا این بازی یک نوستالژی شیرین باشد، اما برای آن عده‌ای که نمی‌شناسندش، Mastermind یک بازی رمزگشاییِ دونفره است که در آن یک بازیکن ترکیبی از مهره‌های رنگی را در پشت دیواره‌ای مخفی و به دور از چشم بازیکن حریف می‌چیند. بازیکن مقابل ابتدا با یک حدس بازی را شروع کرده و سپس در طول مسیر بازی براساس بازخوردهای نمادینی که دریافت می‌کند (مهره‌های کوچک سیاه و سفید) تلاش می‌کند تا از طریق استدلال به ترکیب مهره‌های رنگی پشت دیواره پی ببرد.
گرچه نیازی که این بازی به استدلال و تجزیه و تحلیل شواهد برای برنده شدن دارد آن را بسیار جذاب می‌کند؛ اما این روزها در حین بازی، دو موضوع دیگر توجهم را به خودشان جلب می‌کنند.
موضوع اول، پتانسیل بالای حرکت‌های اشتباه قبلی در هدایت تو به سمت ترکیب درست نهایی‌ست. این نکته چنان پررنگ است که گاهی حتی عاقلانه است اگر به صورت عمدی مهره‌ای را در مکانی که از اشتباه بودن آن اطمینان داریم قرار دهیم تا بر اساس این اشتباه، در دور بعدی بتوانیم یک استدلال منطقی انجام داده و مکان درست مهره‌ی دیگری را کشف کنیم. این نمایشِ بی‌فایده نبودن خطاهای گذشته و نقشی که در موفقیت بعدی تو بازی می‌کنند هربار هیجان‌زده‌ام می‌کند.
نکته‌ی دوم اینکه برنده شدنِ در این بازی لزوما از یک افزایش پلکانیِ حرکات درست (رنگِ درست در مکان درست) پیروی نمی‌کند و برای یافتن ترکیب نهایی حتما نیازی به وجود یک سیر پیشرفت تدریجی ندارید. به عبارت دیگر در خیلی از موارد، ردیف‌های فراوانی که خود شامل اشتباهات زیادند، شانس شما را برای حل ناگهانی مساله افزایش می‌دهند! به طوری‌که شاید بهتر است گفت در این شرایط پیشرفت تدریجی وجود دارد؛ اما این پیشرفت تا زمان حل ناگهانی مساله قابل مشاهده نیست.

بر اساس همین ویژگی‌های بازی Mastermind است که گاهی پذیرشِ باخت وقتی خطاهایتان زیاد است و پیشرفتی در کارتان دیده نمی‌شود، می‌تواند یک اشتباه بزرگ باشد. پذیرش باختی که احتمالا در زوایای پنهانش یک پیروزیِ نهفته دارد.