از اونجایی که ظاهرا رابطه‌ی بین زبان و تفکر یه رابطه‌ی دوطرفه‌س و ما نه تنها کلماتی رو انتخاب می‌کنیم که حامی تفکرمون هستن، بلکه کلماتی هم که به هر دلیلی به کار می‌بریم می‌تونن روی افکارمون اثر بذارن، تصمیم گرفته بودم روی واژه‌هایی که هر روز توی مکالماتم استفاده می‌کنم حساسیت بیشتری به خرج بدم و یکی از چیزهایی که تصمیم به حذفش گرفته بودم معذرت خواهی‌های کاملا بی‌دلیلی بود که بدون اینکه خطایی کرده باشم با بیانشون خودم رو در  جایگاه مقصر قرار می‌دادم و حتی به طرف مقابل می‌قبولوندم که حق داره بابت خطای نکرده از من طلبکار باشه.
حالا نکته‌ی عجیبی که توی این مسیر بهش رسیدم، اینه که این عذرخواهی‌های بی‌اساس به قدری لقلقه‌ی زبانم شدن که با حذفشون از مکالماتم، خیلی وقت‌ها احساس می‌کنم جمله‌هام نصفه و نیمه توی هوا رها شدن و شبیه به آدمی که بعدِ سال‌ها به دوش کشیدنِ یه کیف روی شونه‌هاش، تصمیم می‌گیره با دستای خالی بره یه قدمی بزنه، همش حس می‌کنم جای یک چیزی خالیه و این رهایی زیادی غیرعادیه!