شاید در نگاه اول کمی عجیب به نظر برسه؛ ولی من تقریبا همیشه، وقتی از یک طریقی متوجه می‌شم که یکی از افرادی که توی دایره‌ی دوستان صمیمی‌م هست، یک موضوع یا تصمیم مهم و بزرگ زندگی‌ش رو  باهام درمیون نگذاشته، احساس خوشحالی و هیجان عمیقی بهم دست می‌ده، و این برمی‌گرده به احساس منفی‌ای که همیشه نسبت به بعضی برداشت‌ها از واژه‌ی صمیمیت توی روابط داشته‌م و ازش فراری بوده‌م. البته که قصد ارزش‌گذاری و یا تعیین درست و غلطِ هیچ تعریفی رو ندارم و صرفا از چیزی که در زندگی شخصی‌م قابل قبول نیست حرف می‌زنم. برای من، که هرکسی با یک شناخت متوسط ازم، متوجه می‌شه حریم شخصی برام چقدر مساله‌ی مهمیه، صمیمیت، در معنای به اشتراک گذاشتن بدون قید و شرط مسائل و تصمیمات زندگی، یک اهرمِ فشار روانی و به شدت محدودکننده‌س و رابطه با آدم‌هایی که به اسم صمیمیت، از من، مطلع شدن از هر قدم و تصمیم در زندگی شخصی‌م رو طلبکارند، قابل تحمل نیست. برای همین هم، به صورت متقابل، از تماشای اینکه دوستانم خودشون رو ملزم نمی‌دونن به خاطر نزدیکی به من، و یا از ترسِ رنجش من، انتخاب و حریم شخصی‌شون رو فدا کنن، لذت می‌برم.