از مثبتترین نکاتی که در مورد خودم میشناسم، یکیش اینه که من واقعا از زندگی خوشم میاد. میدونی، موضوع این نیست که داره بهم خوش میگذره؛ خدا میدونه تعداد دفعههایی که زل میزنم به سقف و منتظر میمونم تموم بشم چقدر زیادن. ولی تمام این وقتها، یا حداقل توی بخش زیادی ازشون، از تماشای همهی این پیچیدگیها، زیر و رو شدنها، درد کشیدنها و زنده موندنها شگفتزده میشم. فکر میکنم زندگی ارزشش رو داره؟ نمیدونم و فعلا اهمیتی هم نمیدم. چون موضوع اصلا این نیست که من هنوز زندهم «چون» از زندگی خوشم میاد. من صرفا زندهم «و» از زندگی خوشم میاد.