که یادم بمونه تابستون بود و هنوز جوون بودیم. روی پشت‌بوم خونه‌ی روستای پدری دراز کشیده بودیم رو‌ به ستاره‌ها و زنده بودن رو با آغوش باز پذیرفته بودیم.