گرچه قرار بود به تلافی دو تا اردیبهشتی که از دست رفت، هیچ روزی از تابستون رو توی خونه نگذرونم و نشد؛ اما تا همینجای کار هم، این تابستون، به اندازهی کافی، پر از لحظههایی بوده که توشون واقعا زنده بودم. چند سال بعد، قراره اینجوری به یاد بیارمش: تابستونِ دوچرخهسواریهای بعد نیمهشب با چاشنی موسیقی، ساز زدن روی پشتبوم و تماشای غروب، ویدئوکالهای پنجشش ساعته تا دم صبح، و همون سالی که سه نفری کل شب رو، روی پشتبوم موندیم، آهنگهای فرانسوی گوش کردیم، و با دیدن هر شهاب، ناخودآگاه فریاد زدیم.