قبلا گفتم که پارسال روز تولدم شروع کردم به نوشتن کارهای تاثیرگذاری که انجام می‌دم و انداختنشون توی یک شیشه. امسال روز تولدم کاغذها رو باز کردم و خوندم. می‌دونی، حس خیلی جالبی داشت. بیش‌ترشون مربوط می‌شد به بیرون اومدن از منطقه‌ی امن و بیش‌تر شجاع بودن. اصلا در طول سال هم، خیلی وقت‌ها که از انجام دادن کاری می‌ترسیدم، با فکر اینکه اگر انجامش بدم می‌تونم بنویسم و بندازمش توی شیشه، شجاعت پیدا می‌کردم. یک دسته‌ی مهم از کاغذها هم مربوط می‌شدن به قدرت نه گفتن. مثلا، در طول سال گذشته، سه نفر از من خواسته بودن که به جاشون امتحان بدم و این کاریه که من واقعا دوست ندارم انجام بدم. «نه‌» هایی که به اون سه تا آدم گفتم الان توی شیشه‌ن. ولی خب تفاوت زیادی بین اون سه‌تاست. مثلا بار اول، این درخواست از طرف یک آدمی بود که بهم نزدیکه و من کلی با خودم سر و کله زدم تا رودربایستی رو کنار بذارم و ناراحت نشدن دیگران رو در اولویت قرار ندم نسبت به خواسته‌ی خودم. بار دوم، سر و کله زدنی در کار نبود، ولی به جای گفتن دلیل اصلی قبول نکردنم، یک بهانه‌ی قابل قبول برای طرف آوردم. بار سوم اما همه چیز خیلی راحت شده بود. بدون اینکه تعللی کنم خیلی مستقیم درخواست اون فرد رو رد کردم. النا چند روز پیش ازم پرسید چی شد که شروع کردم به وبلاگ نوشتن و من گفتم یادم نمیاد. الان یادم اومده. چون من عاشق ثبت کردن مسیرم و همینه که با وجود احساس تعلق نداشتن به این‌جا دارم بازم بهش فرصت می‌دم. خلاصه که این شیشه، که از قضا ایده‌ی اون رو هم اولین بار توی کانال النا دیدم، یک ابزار ثبت مسیره که یادم آورد قدم‌های کوچیکی که توی این مدت برداشتم چه‌طوری اثر خودشون رو باقی گذاشتن و من رو نزدیک‌تر کردن به آدمی که دوست دارم باشم.