یکی از سمیترین کارهایی که برای سالهای زیادی انجامش دادم، آسیب زدن به خودم برای انتقام گرفتن از آدمهایی بوده که آزارم دادن به نحوی. انتقام، با غرق کردن طرف مقابل توی احساس گناه و پشیمونی. یک مکانیسمی که نتیجهی احساس همزمان خشم و عجز بوده. وقتی بلند بلند تعریفش میکنی واضحه که چهقدر درست نیست؛ ولی باور کنید ترکیب خشم و عجز، ترکیبیه که میتونه منطقتون رو از کار بندازه و باعث بشه شما احساس گناهی که گذراست رو، با آسیبی که گذرا نیست تاخت بزنید. حالا چرا دارم اینها رو مینویسم؟ چون بعد مدتها تونستم توی یکی از همین موقعیتها، فرمون رو بدم دست منطقم. تغییری اگر قرار باشه اتفاق بیفته، تدریجیه و به خاطر همینه که هر قدم کوچیکی ارزش داره.