صبح داشتم در باب اینکه نمیذارم دیگران بیدلیل بهم احساس گناه بدن سخنرانی میکردم. عصر نزدیک بود از رانندهی اسنپ بابت ترافیک سنگین معذرتخواهی کنم.
صبح داشتم در باب اینکه نمیذارم دیگران بیدلیل بهم احساس گناه بدن سخنرانی میکردم. عصر نزدیک بود از رانندهی اسنپ بابت ترافیک سنگین معذرتخواهی کنم.
واقعا علتش چیه؟
من یادمه هر موقع که میرفتم تو مخزن کتابهای کتابخونه، وقتی میخاستم بیام همچین حسی داشتم که انگار ده تا کتاب از اونجا دزدیدم و کتابدار قراره مچمو بگیره
مثل ساعت ها فکر کردن به حرف هایی که قرار وقتی او را دیدیم بزنیم...
وقتش که رسید:
سکوت سکوت سکوت