یک دورهی چند ماهه وجود داشت که توش من و سارا به طور پیوستهای تقریبا هر روز چت میکردیم و یک عالمه دیتای بااهمیت و بیاهمیتِ روزانه رو ثبت کردیم در جریانش. پیوستگیش باعث میشه تقریبا هر وقت بخوام بدونم پارسال این موقع داشتم چهکار میکردم، بتونم بهش رجوع کنم و تعداد زیاد پیامها باعث میشه خیلی چیزها برام تازگی داشته باشه چون قاعدتا کلیشون رو فراموش کردم. خلاصه که منبع غنیایه و خیلی سرگرمکنندهست خوندنشون و فهمیدن اینکه کجاها تغییر کردم و شاید متوجه نشدم، و یا برعکس کجاها، همون مدلی هستم که بودم. امشب که برگشته بودم یک تاریخی رو چک کنم تهش رسیدم به یک جایی که سارا ازم پرسیده آیا فکر میکنم که انجام دادن فلان کار احمقانهست یا نه؟ منم بهش جواب دادم: «به هیچ وجه احمقانه نیست. اگر هم احمقانه باشه دلیلی برای انجام ندادنش وجود نداره.»