نشسته‌م توی تراس و هم‌زمان که هزارتا صدا توی سرمه و سعی می‌کنم قبل از اینکه فرو بریزم بین منطق و قلبم به تعادل برسم، چشمم می‌افته به گاوی که اون پایین لم داده و غذاش رو شبیه شتر می‌جَوه و برای یک آن از ایده‌ی عوض شدن جاهامون حسابی استقبال می‌کنم.