امشب با علی رفتیم میدون آزادی و اونقدر ترکیبِ شب، هوای اوایل پاییز، پیادهروی و ماه برام زیبا بود که باورت نمیشه. یک ویدئو ضبط کردم از برج و ماهِ بالای سرش و آدمهایی که اون پایین دارن قدم میزنن و از وقتی که رسیدهم خونه مدام دارم تماشاش میکنم. از اون تصویرهاییه که میدونم روزی که اینجا نباشم با دیدنش قلبم میگیره. چند روز پیش به پرهام گفتم دچار ملال نیستم، دچار کفایتم. الان دارم فکر میکنم کفایت برای من نتیجهی تعدد و تنوع تجربهها نبوده؛ نتیجهی عمقشونه. اینقدر همه چیز رو عمیق حس میکنم که گاهی میترسم. گاهی هم بابت نامتناسب بودنِ چیزهایی که درون و بیرونم هستن عذاب میکشم. با همهی اینها هنوز هم زندگی به نظرم شگفتانگیز میاد؛ حتی با اینکه میدونم احتمالا فردا دوباره سقوط میکنم.