۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

95. نمیدونم!

یه بارم به خودم اومدم دیدم دارم به فکری که دیگران راجع به م میکنن زیادی بها میدم و میترسم از گفتنِ نمیدونم، نمیشناسم و ... میترسم از شنیدنِ وای فلان فیلم رو ندیدی؟ فلان آدم رو نمیشناسی؟ و ... و خب گاهیم تظاهر میکردم که از قضیه اطلاع دارم!

بعد دیدم خیلی موقعیت جفنگیه و تصمیم گرفتم عوض شم! این بین برای خودم یه تمرین درست کردم که یه جورایی تمرین پریدن تو دل ترس بود. اینجوری که خودم گاهی عمدا میرم و از چیزایی که نمیدونم و حس میکنم دیگران با شنیدنشون برگاشون میریزه حرف میزنم. و خب الانم اینجام برای انجام دادن این تمرین! بعدش اگه خواستید شما هم بگید از خودتون!

تمرین من (ویژه ی از چشمِ سینما دوستان افتادن) : من آل پاچینو رو از رابرت دنیرو تشخیص نمیدم! فیلماشون رو میبینم. ولی نمیدونم کدوم رابرته کدوم آل!

  • نظرات [ ۲۷ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۲۸ اسفند ۹۷

    94. امامزاده حریر!

    چند وقت پیش حریر یه پست گذاشته بود و پرسیده بود دوست دارید چه کتابی رو از چه کسی هدیه بگیرید. خب. خواستم اعلام کنم کتابی که بنده کامنت کرده بودم الان امضا شده جلومه! و دارم فکر میکنم که بسوزه پدر قناعت! چرا یه کتاب پر و پیمون تر آرزو نکردم؟!

    علی ای حال با توجه به نزدیک بودن تعطیلات، از همین تریبون از حریر درخواست میکنم در پست های آینده تور مسافرتی ای که دوست داریم هدیه بگیریم رو لحاظ کنه! با تشکر!

  • نظرات [ ۱۳ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۲۱ اسفند ۹۷

    93. But when we do, we really mean it

    ما برای هر "دوست دارم" و "دلم برات تنگ شده" ای یه "منم همینطور" با ر اضافه کنار نمیذاریم و شما بهمون میگید بیشعورِ یبس. ما نمیگیم تا ابد باهاتون می مونیم و وعده وعید نمیدیم و شما فکر میکنید سر و گوشمون میجنبه. ما وقتی حال و حوصله نداریم دعوتتون نمیکنیم بیاید داخل و عوضش توی دلمون نمیگیم کاش زودتر شرتون رو بِکَنید و شما میگید ما آداب اجتماعی سرمون نمیشه. ما از ترس اینکه غد به نظر نرسیم مدام بچه هاتون رو پرت نمیکنیم  هوا و قربون صدقه قیافه معمولیشون نمیریم. ما عکس پنجاه نفر رو پست نمیکنیم توی پیجمون و زیر هر پنجاه تا نمینویسیم "بهترین رفیق"! ما خیلی کارارو نمیکنیم و خیلی حرفارو نمیزنیم و از خودمون شخصیت خود ککه پنداری میسازیم تو ذهن شما. ولی عوضش این ماییم که اگه بگیم دوست دارم، دلم برات تنگ شده، بیا تو یه چایی بزنیم، بهترین رفیقی یا بچه ت خیلی نازه، بالای ۹۵ درصد میتونید مطمئن باشید اینا تلاش واسه نایس بودن نیست! اصله، اصل!

  • نظرات [ ۵ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۲۱ اسفند ۹۷

    92. هشت مارس

    اینکه زنی به دنبال حقوق خودش باشه، لزوما به معنی برابری خواهی اون زن نیست. قبلا گفته م و باز هم میگم. وقتی برای برابری تلاش میکنی، همونقدر که دنبال پس گرفتن حقتی، باید دنبال پس دادن حقی که مال تو نبوده هم باشی. من فکر میکنم این چیزیه که اصالت مبارزه ت رو نشون میده، آدم های بیشتری رو باهات همراه میکنه، و شانس بیشتری برای پیروزی بهت میده.


    + روزتون برابر :)

  • نظرات [ ۳ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۱۷ اسفند ۹۷

    91. قضاوت

    یه چیزی که احتمالا برای همه مون پیش اومده اینه که نقدی به رفتار کسی وارد کردیم و جواب گرفتیم: "تو نمیتونی من رو قضاوت کنی!"

    خب! راستش من فکر میکنم این جمله در خیلی از موارد تبدیل شده به نوعی فرار رو به جلو و توپ رو در زمین دیگری انداختن برای فرار از پاسخگویی. آیا ما واقعا حق قضاوت دیگران رو نداریم؟ البته که داریم! زندگی سرشار از موقعیت هاییه که قضاوت مارو میطلبن. ما برای تعامل با دیگران به قضاوت کردن اونها احتیاج داریم. چیزی که اشتباهه نفس قضاوت نیس، بلکه قضاوت و حکم دادن بر مبنای شواهد ناکافی و نامربوطه. درست شبیه به یه قاضی که نمیتونه بدون شواهد محکمه پسند کسی رو محکوم کنه. ما نه تنها حق قضاوت دیگران رو داریم بلکه به اون نیاز داریم. گفتنِ "تو حق نداری من رو قضاوت کنی" به کسی که داره با دلایل منطقی ما رو نقد میکنه همونقدر مسخره س که متهمی توی دادگاه خطاب به قاضی که ادله محکمی برای محکوم کردن اون داره بگه: "جناب قاضی، شما اجازه ندارید من رو قضاوت کنید!"

    به جای فرار از قضاوت، درست قضاوت کنیم و بخوایم که درست قضاوت بشیم. اصلا به قول رابیندرانات تاگور : "آنکه از قضاوت میترسد، از عدالت ترسیده است."

  • نظرات [ ۴ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۱۴ اسفند ۹۷

    90. خاکستری، واقعی ترین رنگ است

    ذهن آدمیزاد اصولا قادر به هضم کردن پارادوکس ها نیست. یعنی نمیتونه به طور همزمان دوتا چیز متناقض رو قبول کنه، مگر اینکه اصلا متوجه این تضاد نشده باشه به هر دلیلی. برای همینه که آدم  هایی که عادت به بت سازی دارند به طور ضمنی ویژگی دیگه ای  هم در خودشون پرورش میدن. بت ساز ها به تحریف گرانِ واقعیتِ قهاری تبدیل میشن. چون اصولا هیچ کسی بری از خطا و اشتباه نیست. و وقتی بت شخصی خطا میکنه، قبول همزمان اون اشتباه و این تصور که اون بت عاری از خطاست ممکن نیست. اینجاست که شخص دست به تحریف واقعیت میزنه و اون رو انکار یا جوری برای خودش توجیه میکنه که جلوی شکستن بت رو بگیره.

    بت لزوما یک شخص نیست و میتونه یک جریان فکری باشه. یک نوع خاص از حکومت باشه. 

    خلاصه اینکه، بت سازی چیزی فراتر از ستایشِ بیش از اندازه ست. بت سازی دروازه ایه به سمت زیر پا گذاشتن حقایق.

  • نظرات [ ۴ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۷ اسفند ۹۷

    89. ابله!

    دو شب در هفته رو سنگم از آسمون میبارید میرفتیم فلافلی رسول. سه شنبه و جمعه. غیر یه بار. یه سه شنبه که تو راه فلافلی ناپدریش زنگ زد. هیچی نگفت. فقط گریه کرد. میم گریه هم نکرد. فقط راهشو کج کرد سمت ترمینال. رفت تبریز. وقتیم برگشت دیگه میم نبود.

    جمعه بود. مغازه هم شلوغ تر از همیشه. گردن دراز کرد گفت آقا رسول همون همیشگی! بعد انگاری خیلی کیف کرده باشه از حرفش زد زیر خنده. گفتم ابله! خندیدم. گفت خودتی و باز به خودش پیچید. گفتم این اداها واسه اوناس که عصر به عصر قهوه شونو تو فلان کافه میخورن و تهوع تورق میکنن. دیگه چارتا دونه فلافل و دو پره خیارشور این حرفا رو نداره که! باز خندیدیم. گفتم پاشو برو دوتا نوشابه بیار از تو یخچال. مال من زرد باشه. گفت تو هنوز به نوشابه نارنجی میگی زرد؟ گفتم تو خوبی! خودم بلند شدم. دوتا میز اونورتر یه دختر پسره نشسته بودن. پسره کاپشن احمدی نژادی تنش بود. دختره رو یادم نیس. رد که میشدم شنیدم پسره بش میگه "به خدا من بدون تو نمیتونم". دوتا نوشابه زرد برداشتم و برگشتم سر میز. گفتم میم؟ گفت ها؟ گفتم یه چیزی میگم ولی برنگرد. گفت باشه. گفتم اون پسره پشت سرت که کاپشن احمدی نژادی داره .. سرشو چرخوند سمت پسره! گفتم به خدا تو خیلی ابلهی! گفت خودتی! خب حالا چی شده پسره؟ گفتم داشت به دختره میگفت بدون تو نمیتونم! لعنتی دوباره سرشو چرخوند سمت پسره! گفت این؟! گفتم لااقل با انگشت نشون نده ابله! گفت خودتی! بعد آرومتر یه جوری که انگار داره از یه شکست مفتضحانه حرف میزنه گفت هیشکیم نبود که بدون ما نتونه .. بش نمیومد این حرفا. فکر کردم شوخیه لابد. گفتم ابله و خندیدم. تکیه کلامم شده بود. آقا رسول سینی فلافل رو گذاشت رو میز. میم گفت خودتی! آقا رسول گفت بله؟! گفتم هیچی. دست شما درد نکنه. رفت. یه گاز زدم به ساندویچم و گفتم راستی یکشنبه میای بریم شهر کتاب؟ بعد کلاسم؟ گفت اووه، حالا کو تا یکشنبه! گفتم دو روز دیگه س دیگه! گفت دو روز واسه ما که هر روزمون قد یه عمر میگذره خیلیه .. گفتم خدایی قشنگ بود! گفت من خودم یه پا تهوعم.  بعد دیگه حرف نزدیم تا ساندویچا تموم شد. بلند شدم حساب کنم. جمعه ها نوبت من بود. سه شنبه ها نوبت اون. میدونستم میشه دوازده تومن. دو تا ساندویچ و دو تا نوشابه. ولی طبق عادت پرسیدم چقدر شد؟ دست کردم توی کوله م ولی کیف پولم نبود. برگشتم سرمیز. گفتم مثکه من کیف پولم رو جا گذاشتم خونه! بی زحمت تو حساب کن. گفت پس چطوری اومدی تا اینجا؟ گفتم عین سر راه رسوند منو. ابروشو انداخت بالا. گفتم بابا دروغ که ندارم بگم! فردا پس میدم! خندید و  رفت حساب کنه. بیست تومن گذاشت رو پیشخوان. هشت تومن پس گرفت. اسکناسارو گرفت جلوم گفت دیگه منم و همین هشت تومن. گفتم چار تومنم پول تاکسی. تویی و همین چارتومن!  زدیم بیرون. سمت خطی ها. گفت خودکار داری؟ گفتم مداد دارم. واسه چی؟ گفت بده. دادم بش. یه تیکه کاغذ از جیب پالتوش دراورد و یه چیزی نوشت تا زد داد دستم. گفت فردا بخونش. گفتم باشه! داشتم تای کاغذ رو باز میکردم که بخونم، شیرجه زد سمتم. گفت جان مادرت فردا بخونش! گفتم چته حَیَوان؟ گفت بگو جان مادرم. گفتم باشه بابا جان مادرم! رفت عقب.

    جلوتر یه پسره داشت کمانچه میزد. نفهمیدم سوز سازه یا سوز سرما. گفتم بجنب بریم یخ کردیم! خم شد هشت تومن رو گذاشت جلوی پسره! گفتم ابله میخوای به راننده بوس بدی که ببردمون؟ گفت اولا که خودتی! دوما پیاده میریم راهی نیست که! خم شدم چارتومن از هشت تومنو از تو بساط پسره برداشتم. گفتم آقا شرمنده! وسط ساز زدن خنده ش گرفت. بعد رو به میم گفتم تو با زندگی مجردیت حال میکنی! من دیر برسم جام تو خونه نیست! گفت میارزه ها؟ گفتم باشه یه شب که بابام نیست.

    فردا صب که تلفن زنگ زد تا خونه ش پا برهنه دوییدم. چار پنج تا در فاصله مون بود. اشرف خانوم صابخونه ش نشسته بود رو پله ها. میگفت یا حسین! یا حسین! در باز بود. گفت نرو. بری آرزو میکنی هیچ وقت نمیدیدی.. نرفتم. بعد مردم جمع شدن و شلوغ شد. یه ساعتم نشد که بردنش. برگشتم خونه. کاغذ مچاله رو از جیبم دراوردم. اشکام غلتید. داد زدم ابله! ابله! تای کاغذ رو باز کردم. نوشته بود "خودتی!"

  • نظرات [ ۶ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۴ اسفند ۹۷
    آرشیو مطالب