استرس یک بخش پررنگ از این روزهامه. بخشی که با حضورش راحت نه، اما راضیام؛ چون معنیش اینه دارم از Comfort zone خودم خارج میشم و احتمال رشدم وجود داره. از روز تولدم به بعد، کارهای مهم و تاثیرگذارم رو نوشتهم و انداختهم توی یک شیشه تا توی روز تولد بعدیم بخونمشون. این کار شجاعترم کرده. اینکه مثل قبل لگد نزدم زیر کاسه و کوزهی این مسیر و استرس رو به جون خریدم بخشی از همین شجاعته.
یکی از چیزهایی که باعث میشه از خودم خوشم بیاد اینه که تصمیمهای خوب میگیرم. هرچند؛ این دلیل نمیشه جای خالی تصمیمهای بد رو توی زندگیم حس نکنم. به یسنا میگم از این همه احتیاط و جوانبسنجی خستهم. دوست دارم گاهی مغزم رو خاموش کنم، به این امید که روز بعد با آناناسی کنار تختم مواجه بشم که هیچکس نمیدونه از کجا اومده، ولی قراره داستانش تا سالهای سال بازگو بشه.