۹ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

185.

کلافه‌م، غمگینم و بیش‌تر از همه ترسیده‌م؛ چون به نظر نمیاد که بخواد بگذره. برای همین می‌نویسمش. به امید روزی که برگردم بخونم و فکر کنم: ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود.
 

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۳۰ شهریور ۰۰

    184. من مقصرم!

    استاد ذ. می‌گفت توی کلاس درس، اگر دانش‌آموزی درس نمی‌خواند، تکلیف نمی‌نویسد، تقلب می‌کند، یا نظم کلاس را بر هم می‌زند، به عنوان معلم و گرداننده‌ی کلاس، تقصیر تمامی این‌ها بر گردن شما و ناشی از ضعف کار شماست. امروز که به حرف‌هاش فکر می‌کردم، فارغ از میزان درستی‌شان، از ایده‌ی کلیِ مسئولیت همه چیز را بر عهده داشتن خوشم آمد. داشتم فکر می‌کردم تزریق کردن این ایده به زندگی روزمره‌ام می‌تواند منجر به استفاده از تمامی پتانسلیم در موقعیت‌هایی شود که به طور معمول می‌افتند توی گردابِ پیدا کردن مقصر و احساس قربانی شدن. شاید هم سوقم بدهد به سمت راه‌حل‌محور بودن، که همیشه نقطه‌ی ضعفم در زندگی بوده است. با این‌حال، به کار گرفتن این ایده در زندگی را، به کسی پیشنهاد نمی‌کنم. چرا که همان‌قدر که ترکیبش با عمل‌گرایی می‌تواند نتایج مثبتی داشته باشد، همراهی‌اش با انفعال، به خودسرزنش‌گریِ وحشت‌ناکی ختم خواهد شد.
     

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • دوشنبه ۲۹ شهریور ۰۰

    183. من رویاهای شبانه‌ات نیستم

    پیاده‌روی تمرین مواجهه با فکرهاییه که تا پیش از این، غل و زنجیر شده بودن.

     

  • نظرات [ ۴ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۲۶ شهریور ۰۰

    182.

    بچه‌ها؛ اگر قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت نمی‌کنید، بیاید با هم دوست نشیم!

     

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۲۳ شهریور ۰۰

    181. یک عصر جمعه‌ی غیرمعمولی

    چرا دست گذاشتم روی ترس از گربه‌ها وقتی که این ترس نه زندگیم رو مختل کرده بود و نه اون‌قدر توی خودم مسئولیت‌پذیری سراغ داشتم که فکر داشتن حیوون خونگی توی سرم باشه؟ چون این ترس واقعی بود و رد پاش رو توی کابوس‌هام هم می‌شد دید؛ و من همیشه فراری بودم از اینکه دنبال شکست ترس‌های پوشالی باشم و تبدیل شدن به یه قهرمان پوشالی راضیم کنه. این شد که رفتم سراغ گربه‌ها.
    نقطه‌ی روشن روز جمعه، رد شدن از این ترس بود. وقتی که آروم آروم به گربه‌ی سفید توی پارک نزدیک شدم، کنارش نشستم، و با احتیاط نوازشش کردم. رهگذرها احتمالا شاهد صحنه‌ی معمولی چرخیدن یک گربه‌‌ی عادی دور پاهای یک آدم عادی‌تر بودن. برای من اما، اون ثانیه‌ها، حاصل نزدیک به پنج سال تلاشِ قدم به قدم برای رد شدن از این ترس بود. تلاشی که قراره بارها و بارها وقتی ترسیده‌م بهش برگردم، و یادم بیفته یک روز، مواجهه‌ی من با این ترس، اون قدر معمولی می‌شه، که توجه هیچ رهگذری رو به خودش جلب نکنه.
     

  • نظرات [ ۵ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۲۱ شهریور ۰۰

    180. BANG BANG

    به خودم که اومدم، افتاده بودم توی ورطه‌ی غمگین بودن برای اثبات قوی بودن. انگار که هیچ چیزی شبیه مدام تا دم مرگ رفتن و برگشتن نشونِ هنوز جون زندگی داشتن نباشه‌. تبدیلِ غم از اجباری که بهت تحمیل می‌شه، به اختیاری که خودت پذیرفتی.‌

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۱۹ شهریور ۰۰

    179. بازنشرِ تنهایی

    تنهایی یک زائده‌ی اضافی روی وجود آدم نیست که قطعش کنیم و بیندازیم دور. تنهایی بخشی از خود ماست‌. شبیه دست. شبیه پا.

     

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۱۴ شهریور ۰۰

    178. از زندگی

    تابستون امسال واقعا زیبا بود. هنوز هم هست. خیلی از آدم‌ها فکر می‌کنن وقتی می‌گی زیبا، یعنی بدون نقص. تابستون امسال اما، تابستون زیبای بانقص بود. تابستونی که غم داشت، تنهایی هم. اما غمش جای خرد کردن، صیقل می‌داد. آدم‌ها هم مثل همیشه پررنگ بودن و گوش‌هاشون شنوا. هنوز هم قلبم رو گرم می‌کنه فکر حضور همه‌ی رفیق‌هایی که این سال‌ها، راهشون دادم توی نزدیک‌ترین دایره‌‌ای که دورمه. این تابستون، ترس هم داشت. اما ترس‌هایی که یکی‌یکی شدن نوشته‌های روی کاغذ و افتادن توی شیشه‌ای که روز تولدم ساخته بودم. سارا می‌گه اشکالی نداره اگر بترسم. راست می‌گه. فرق من و اون‌ها نترسیدن نبود. این بود که اون‌ها، با وجود اینکه می‌ترسیدن باز هم جلو می‌رفتن. 
     

  • نظرات [ ۱ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۷ شهریور ۰۰

    177. در دنیای تو سرعت چند است؟

    داریم از تموم شدن یک بازه‌ی زمانی حرف می‌زنیم که هر دو هم‌زمان تایپ می‌کنیم:

    + Time flies!

    _ It felt like an eternity!

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ شهریور ۰۰
    آرشیو مطالب