۴ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

201. قرار بود ادامه داشته باشد

وقتی از این روزهام برای آدم‌ها حرف می‌زنم احتمالا این تصور رو درشون ایجاد می‌کنم که هیچ نقطه‌ی روشنی توی روزهام نیست. واقعیت اما خلاف اینه. هر روز ده‌ها بار احساس می‌کنم که توان بلند شدن و جنگیدن دارم. ده‌ها بار نور امیدواری روی زندگیم می‌تابه و فکر می‌کنم می‌تونم روزهایی که از دست دادم رو جبران کنم. اما چیزی که هست اینه که هر روز ده‌ها بار هم با سر زمین می‌خورم. اینه که یاد گرفتم دل‌خوش نباشم و جای اینکه هر بار پیِ این رد نور رو بگیرم، یک گوشه منتظر بشینم تا سیاهی برگرده.
 

    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۲۸ دی ۰۰

    200.

    صبح‌ها برای پنج دقیقه خواب بیش‌تر به چشم‌هام التماس می‌کنم تا مگه برای چند دقیقه‌ی دیگه هم که شده از زیر بار زنده بودن شونه خالی کنم. دقیقا همین. زنده بودن. نه که بابت مشکلات زندگی احساس عجز کنم. نه. در برابر خود زندگی ناتوان و وحشت‌زده‌م و هیچ ایده‌ای ندارم از این وحشت دائمی باید به چی پناه ببرم.

     

    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۲۱ دی ۰۰

    199. It just stops being true

    میون مرتب کردن فابل‌های توی لپ‌تاپم رسیدم به اسکرین‌شاتی که از یکی از پیام‌های ح. گرفته بودم. یک جایی وسط کلی واژه‌ی پرمهر نوشته بود:« تو همه‌ی عمرت رو پیش رو داری.» بعد خوندنش ذهنم رفت پیش مکالمه‌ی لیلی و مارشال وقتی که لیلی قلبش بابت نرسیدن به خواسته‌هاش فشرده بود.

     

    .Marshall: I promise you.Your best and your most exciting days are all ahead of you 
    Lily: I love you so much for saying that, but there gets to be a point in life where it just stops being true


    با فکر اینکه شاید این خوب شدن اون‌قدر طول بکشه که یه روز دیگه این جمله درست نباشه قلبم فشرده شد.
     

    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰

    198.

    چیزی که می‌دونم اینه که احتمالا این بار هم نجات پیدا می‌کنیم. چیزی که نمی‌دونم اینه که آیا این هنوز هم نیمه‌ی پر لیوانه؟

     

    • کلمنتاین
    • جمعه ۱۰ دی ۰۰
    آرشیو مطالب