حالم برای کسی که خوردن قرص‌ها رو یکی در میون فراموش می‌کنه زیادی خوبه. این‌قدری که گاهی به سرم می‌زنه سرخود تعدادشون رو کم کنم و برسونم به هیچ. خوشبختانه شدت حماقتم هنوز از شدت فراموشیم پیشی نگرفته و اون‌قدرها هم صاف و ساده نیستم که ندونم این حال خوب، موقتیه. با این حال دلیلی هم برای لذت نبردن ازش پیدا نمی‌کنم. می‌دونی، دوست دارم بخش بزرگی از اعتبار این حال خوب رو بدم به خودم که وقت‌های زیادی منفعل نبودم. نه اینکه کار خیلی بزرگی کرده باشم. نه. اما برای فرو نرفتن تلاش کردم. انگار که طوفان بیاد و من دست‌هام رو محکم حلقه کنم دور تنه‌ی یک درخت. طوفان هست، آزرده‌م می‌کنه، اما پرتم نمی‌کنه کیلومتر‌ها دور از جایی که بهش رسیدم. یکی از این درخت‌ها Self talkـه و یادآوری مدام چیزهایی که نباید بذارم غم از یادم ببره. یکی دیگه اما آدم‌هان. نمی‌دونم بدون حضور آدم‌های امن دور و برم امروز کجا بودم. کاش بدونن که همیشه قدردان حضورشون هستم. امیدوارم که باشم.
چند وقت پیش به سارا گفتم سرعت زندگیش بهم استرس وارد می‌کنه. امروز اما زندگی خودم روی شیب تند داره سرعت می‌گیره. اون‌قدرها که به نظر می‌اومد استرس‌زا نیست. بیش‌تر لذت‌بخشه. شاید هم این‌ها نتیجه‌ی تلاش‌های من برای کنترل استرس‌هامه. شاید واقعا توش خوب شده باشم. می‌دونی، دارم کارهای متفاوتی می‌کنم. کارهایی که از همشون لذت می‌برم و در کنارش بیش‌تر از همیشه هم پول درمیارم. ولی خب قانون زندگی اینه: یک چیزی به دست میاری و یک چیزی از دست می‌دی. من این مدت خزان رو از دست دادم. خزان اسم سازمه که داره گوشه‌ی کمد خاک می‌خوره. بی‌صبرانه منتظرم به زندگیم نظم بدم و بهش برگردم.
فکر می‌کنم برای خیلی از شماها هم یادگیری یک جور تراپی باشه. برای من هست. اگر پست‌هام رو خونده باشید می‌دونید که دارم فرانسوی و ترکی یاد می‌گیرم. فکر می‌کنم این دو تا زبان دارن جور قرص‌هایی رو می‌کشن که فراموش می‌شن. همین‌قدر پررنگ. تازه، همیشه می‌تونم پروسه‌ی یادگیری رو با سارا که خودش در حال یاد گرفتن رانندگیه تحلیل کنم. و خب، این واقعا لذتش رو بیش‌تر می‌کنه.

خلاصه که یک وقت‌هایی هم بد نیست از حال خوب و جیب پر بگم نه؟ (: