یک موضوعی که این روزها خیلی بهش فکر می‌کنم، اینه که انگار آدم‌ها وقتی توی زندگی‌شون کسی یا کسانی رو دارن که می‌‌تونن وقتی حالشون بده، این ناخوشی رو باهاشون به اشتراک بذارن، دیگه چندان، تلاش برای بهتر کردن حالشون به تنهایی رو یک گزینه در نظر نمی‌گیرن. شاید چون این کار سخت‌تریه. من مشکلی با به اشتراک‌گذاری غم‌ها ندارم. چیزی که دوستش ندارم، در حاشیه قرار گرفتن مسئولیتیه که ما در قبال خودمون داریم. اینکه پذیرفتن این مسئولیت، اولین گزینه‌ی ما نباشه. اینکه بدون اینکه تلاشی کرده باشیم تا خودمون مسئله رو حل کنیم، اون رو با بقیه تقسیم کنیم. ولی خب می‌دونی؟ اولا، این چیزی نیست که بشه به راحتی با آدم‌ها مطرحش کرد. همین الان هم، من باید نگران این باشم که اون چند نفری که این‌جا رو می‌خونن و برام مهمن، دیگه از ناراحتی‌هاشون باهام حرف نزنن. دوما، من نمی‌تونم از دیدگاهی که دارم مطمئن باشم چون به نظر میاد تفاوت‌های فردی توش خیلی دخیله. مثلا سارا، وقتی آدم‌ها حال بدشون رو باهاش به اشتراک می‌ذارن انرژی روانی زیادی رو وسط نمی‌ذاره و انگار که خیلی با این موضوع راحته. من برعکسم. خیلی وقت‌ها حال بد دیگران به شدت روم اثر می‌ذاره. هرچند، این معنیش این نیست که ترجیح می‌دم دوست‌هام چیزی رو که به تنهایی نتونستن حل کنن بهم نگن. این حتی برام سخت‌تره. می‌بینی؟ موضوع همینه که راه‌حل اول تو چیه؟ 

من خوشحال می‌شم اگر بهم بگید شما رویکردتون در مواجهه با ناراحتی‌هاتون چیه، یا اینکه شریک شدن توی غم‌های بقیه چه اثری روتون می‌ذاره، و مهم‌تر از همه اینکه، اگر دوستی بهتون بگه نظری مشابه به من داره،  بعد از اون راحت هستید که توی لحظه‌های سخت زندگی‌تون سراغش برید یا نه.