111. بازی با کلمات

«آدم باید به بزرگترها احترام بذاره» از نظر من جزو منفعت طلبانه‌ترین حرفاییه که میشه زد. آیا وقتی از کسی میخوای به بزرگترها احترام بذاره منظورت اینه که اجازه داره به کوچیکترها فحش رکیک بده و توهین کنه؟ معلومه که نه! چیزی که ما در قالب احترام به بزرگترها از دیگران توقع داریم در واقع احترام و ادب و این قبیل مسائل نیست، که اگر بود دیگه حرف از کوچیک و بزرگ بی‌معنی بود. این احترام مورد انتظار در واقع یک جور امتیازِ بدون منطقه که ازت میخواد به صرف کوچیکتر بودن از کسی به خواسته‌ش تن بدی، از خواسته‌ت بزنی، اشتباه‌هاش رو به روش نیاری، سکوت کنی، سکوت کنی، سکوت کنی ..
کسی قابل احترام‌تر و بزرگتر از منطق نیست. کسی که سنش رو دستمایه‌ای برای دور زدن منطق میکنه منفعت‌طلبه. و این احترام، چیزی بیشتر از احترام به منفعت‌طلبی نیست.

  • نظرات [ ۷ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مهر ۹۸

    110. At least I am not the only coward

    دقیقه‌ی سی‌وشش اپیزود شماره‌ی هفت رادیو مرز نفرت را پمپاژ کرد توی رگ‌هام. یادم افتاد دارم جایی زندگی میکنم که صبح به صبح توی بلندگوهاش روزی سرشار از متفاوت نبودن را برایمان آرزو میکنند و از در و دیوار پیامِ تفاوت=خطر برایمان میفرستند. یک جایی شبیهِ شهرِ ترومن توی فیلم Truman Show. راستش از آدم‌هایی که قدرت توی دستشان است تعجب نمیکنم. قدرت خودش به خوبی توجیه‌گر هرگونه کثافتی‌ست. از آدم‌های عادیِ توی کوچه و خیابان اما دچار شگفتی میشوم. آن‌ها که از متفاوت نبودن دیگران عملا چیزی بهشان نمی‌ماسد اما از متفاوت بودنشان بدجوری دردشان میگیرد. آن هم تفاوتی که هیچ گونه مرزِ انسانی را رد نمیکند! همیشه فکر کرده ام چقدر عجیب که بعضی‌ آدم‌ها آنقدری به روش زندگی‌شان اطمینان دارند که عمیقا میخواهند دیگران هم شبیه به آن‌ها عمل کنند تا جایی‌که حتی تفاوت دیگران توی تخت‌خوابشان هم آن‌ها را تحت فشار قرار میدهد.  این روزها اما فکر میکنم این تمایل همیشه هم از اطمینان ناشی نمی‌شود. گاهی نتیجه‌ی ترکیبی از شک و بزدلی است. از قضا بعضی‌هاشان اطمینانی به راهشان ندارند. اما چون شجاعت تغییر مسیر توی وجودشان نیست، دوست دارند دیگران هم توی این بزدلی شریکشان بمانند.

    • کلمنتاین
    • دوشنبه ۱ مهر ۹۸

    109. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

    دوست عزیز! وقتی شما تصمیم به بچه دار شدن میگیرید، معنی اش این است که شما تصمیم به بچه دار شدن گرفته اید. که در واقع نتیجه ضمنی اش این میشود که ما تصمیم به بچه دار شدن نگرفته ایم! و وقتی شما تصمیمی میگیرید قاعدتا معنی اش این میشود که مسئولیت این تصمیم به عهده شماست که با اندکی دقت میشود نتیجه گرفت که مسئولیتش به عهده ما نیست!

     

  • نظرات [ ۱۶ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۵ شهریور ۹۸

    108. What I hear makes what I feel

    وقتی وارد دنیای یه زبان جدید میشم یه چیزی برام خیلی جذابه. اسم ها.

    اسم هایی که هیچ پیش زمینه ای درموردشون ندارم. نمیدونم قدیمی ان یا جدید. نمیدونم محبوبن یا نه. نمیدونم آیا قشر خاصی از جامعه بیشتر تمایل به انتخابشون برای بچه هاشون دارن یا نه. و همه ی این ندونستن ها بهم فرصت میده که فارغ از هرچیزی، به طنینی که توی گوشم میپیچه توجه کنم. بدون اینکه بدونم "متیو" نقش اسفندیار رو توی فارسی داره یا علیرضا، چیزی معادل مجیده یا شروین، دوسش دارم.  بدون اینکه بدونم "ساکورا" برای ژاپنی ها مثل شهین برای ماست یا آرزو، دوسش ندارم. و این خیلی هیجان انگیزه. تجربه ی بدون پیش داوری های ضروری بودن، حتی توی همین مقیاس کوچیک.

  • نظرات [ ۹ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۱ شهریور ۹۸

    107. دنیا عدالتخونه نیست

    چی میشه که وقتی توی جیب یه لباس قدیمی یه اسکناس پنج هزار تومنی پیدا میکنم خیلی خوشحال میشم، درحالیکه نهایتا میتونم باهاش یه بسته پفک بخرم؟ جواب من اینه: انتظار.

    انتظارات ما تاثیر خیلی زیادی داره روی نحوه واکنشمون به اتفاقات و شدت این واکنش ها. دارم به انتظاراتم فکر میکنم. به پایه و اساسشون. و بیشتر از همه به انتظار عدالتی که از دنیا دارم. از خودم میپرسم چی باعث شده فکر کنم عدالت چیزی بیشتر از یه مفهوم انتزاعیه که آدم محض دلخوشی خودش ساخته؟ جوابی ندارم.  یه انتظار بی پایه. باید مدام به خودم یادآوری کنم "دنیا عدالتخونه نیست". یادآوری کنم عدالت جزو قوانین طبیعی به حساب نمیاد که ورودی معین تو رو به یه خروجی معین برسونه. که در بهترین حالت میشه بر اساس احتمالات روش حساب کرد. که انتظار عدالت داشتن از دنیا، فراتر از توانشه.

  • نظرات [ ۵ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۲۵ مرداد ۹۸

    106. The other side

    کارای درست و صحیحم برام توی دو دسته جا میگیرن. یه دسته اونایی که دقیقا میدونم دارم چکار میکنم و نتیجه،  ماحصل براوردهای خودمه. دسته ی دوم هم اونایی که نتیجه ی درست، عموما حاصل شانسه و اتفاقی.

    این روزا که دارم یه مهارت جدید رو یاد میگیرم، هربار که شانس باهام یار نیست و کار اشتباه پیش میره، کاری که شاید پنجاه دفعه ی قبلی به صورت اتفاقی درست از آب دراومده بوده، یه جوری خرکیف میشم از این اشتباه کردن که هرکی ببینه فکر میکنه من نمیدونم دروازه مون کدوم وره!

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۱۹ مرداد ۹۸

    105. در مثل هم که مناقشه نیست!

    از طرف میپرسن میشه با کفش نماز خوند؟ میگه ما که خوندیم شد!

    نمیدونم این از نظر شما بی معنیه یا بی مزه س یا چی. ولی راستش برای من خیلی الهام بخش و تلنگرطور بوده همیشه! خیلی وقتا آدما میگن نمیشه فلان کار رو کرد. وقتی میپرسی چرا؟ جواب میدن کیو دیدی اینکارو کنه؟ یا تا بوده همین بوده و از این حرفا. ولی فکرشو که میکنی میبینی خیلی وقتا یه سری قانون های خودساخته دارن محدودت میکنن که انقدر بهشون بها دادی که راستی راستی باورت شده از ازل توی طبیعت وجود داشتن و نمیشه خلافشون عمل کرد. ولی کافیه یه بار دل به دریا بزنی و کار خودتو بکنی! میبینی میشه! البته دیگه آدمیزاد یه مقداری عقل و درایت هم داره قاعدتا. لکن اینگونه نباشد که بگیم میشه آدم کشت؟ بعد بکشیم و بگیم عه شد!

  • نظرات [ ۷ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸

    104. برداشت آزاد است!

    سکه ی پونصد تومنی رو از پسرک چهارساله گرفتم و گفتم میخوام  براش یه شعبده بازی انجام بدم. گذاشتمش بین دو تا دستم و درحالیکه بهم چشم دوخته بود دستام رو تکون دادم. بعد ازش خواستم دستامو باز کنه. باز کرد. سکه همونجا بود. نگام کرد. گفتم بلدی اینکارو کنی؟ گفت نه!

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۲۹ تیر ۹۸

    103. چشم ها

    گاهی ساعت ها میشینم و به این فکر میکنم که چقدر از آدمی که صبح ها توی پوستش بیدار میشم واقعا منه؟ به اینکه واقعا فلان چیز رو دوست دارم؟ واقعا بهمان کار روحم رو جلا میده؟ یا چیزی که هستم شبحیه که اگه آدم ها چشم هاشون رو ببندن ناپدید میشه؟ حرفِ تظاهر نیست. وقتی تظاهر میکنیم به چیزی که نیستیم داریم بقیه رو فریب میدیم. اما خودمون آگاهیم. حرف ادب و احترام و اجبار هم نیست. حرف یه تلقین قویه. انقدر قوی که خودتم ازش آگاه نباشی. نفهمی که داری توقعات دیگران رو زندگی میکنی. بعد وحشت میکنم. از اینکه "من" ماحصل تماشا شدن باشه. بعدتر از خودم میپرسم: مگه اصلا "من" ی میتونه وجود داشته باشه؟

  • نظرات [ ۵ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۲۳ تیر ۹۸

    102. Walk round the table

    پیاژه وقتی داشت رشد شناختی کودکان رو بررسی میکرد و مراحلش رو مشخص میکرد گفت بچه ها بین دو تا  هفت سالگی توی یه مرحله ای هستن که بهش میگن مرحله پیش عملیاتی و یه ویژگی از خودشون تو این مرحله نشون میدن به اسم egocentrism که ترجمه ش کردن به خودمحوری یا خود میان بینی. حرفشم این بود که این بچه ها نمیتونن تمایز ایجاد کنن بین چشم انداز خودشون و بقیه. یعنی فکر میکنن ادراکی که بقیه از محیط دارن شبیه ادراک خودشونه. بعد یه مساله رو مطرح کرد به اسم مساله "سه کوه". یعنی سه تا کوه با ارتفاع مختلف رو گذاشت روی میز و به بچه گفت بره بچرخه دور میز تا از زوایای مختلف تماشا کنه. بعد بچه می ایستاد یه سمت میز و یه عروسک رو میذاشتن یه سمت دیگه میز و از بچه میپرسیدن الان این عروسک منظره ای که میبینه چیه. اغلب بچه ها چیزی که خودشون داشتن میدیدن رو به عنوان چیزی که عروسک میبینه نشون میدادن.

    اینکه بعدا به پیاژه ایراداتی وارد شد که به فلان دلایل مساله ش دچار اشکاله و بچه ها واقعا تو درک این موضوع تا این حد دچار مشکل نیستن کاری ندارم. چیزی که داشتم بهش فکر میکردم اینه که این خود میان بینی شاید توی مسائل عینی برامون کاملا از بین رفته باشه و حالا دیگه حل کردن چیزی مثل مساله سه کوه خیلی راحت باشه، ولی کافیه موضوع کمی انتزاعی تر بشه تا ما به شدت توی درک وجود چشم اندازها و دیدگاه های متفاوت از دیدگاه خودمون دچار مشکل بشیم و بر همین اساس اصرار داشته باشیم که خیلی رفتارها به صرف اینکه با نقطه نظر ما جور درنمیان اشتباهن. نمونه هاشم اطرافمون کم نیست. نظراتی مثل اینکه "تو لزوما احمقی که شرایطش رو داری ولی مهاجرت نمیکنی" ، " آدم باید مغز خر خورده باشه که ازدواج کنه" ، " سخت در اشتباهی که فکر میکنی با درس خوندن یه چیزی میشی" ، "اگه دانشگاه نری بدبخت میشی" و ...

    خلاصه میخوام بگم گاهی تنها چیزی که نیاز داریم اینه که از جامون بلند شیم و دور میز بچرخیم. همین.

  • نظرات [ ۲۲ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۱۹ خرداد ۹۸
    آرشیو مطالب