63.

حکایت من شده حکایت اون خرگوشی که با لاک پشته مسابقه میده و وسط مسیر از روی غرورش میگیره میخوابه و لاک پشت ازش میزنه جلو.

3 تیر 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۵ مرداد ۹۷

    62. when you want to be a feminist

    دغدغه این روزام خلاصه میشه توی پیدا کردن کار و استقلال مالی. وضع اقتصادی خانواده خوب نیس؟ از طرفشون حمایت مالی نمیشم؟ سرم منت میذارن؟ هیچ کدوم. کاملا در آسایش زندگی میکنم. در حال حاضر تنها دلیل تحت فشار بودنم تفکرات برابری خواهانه خودمه. نمیتونم از دیگران توقع داشته باشم قائل به برابری جنسیتی باشن وقتی خودم براش قدمی برندارم. نمیتونم حرف از حق و حقوقم بزنم وقتی این باباس که آفتاب نزده از خونه میزنه بیرون.


    29 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۵ مرداد ۹۷

    61. Comfort zone

    توی روانشناسی مفهومی داریم به اسم منطقه مجاور رشد که اشاره داره به فعالیت هایی که بچه به تنهایی نمیتونه انجامشون بده ولی با کمک یه بزرگتر از پسشون برمیاد و در نهایت این باعث یادگیری میشه.
    دارم فکر میکنم ما بزرگترهام یه جور منطقه مجاور رشد داریم. کارهایی که با تلاش کم از پسشون برنمیایم ولی با تلاش زیاد چرا. شاید روندِ کندِ یادگیری و جلو رفتن خیلی هامون به خاطر اینه که خودمون رو فقط در معرض تکالیفی قرار میدیم که برامون آسونن. برای خودمون چالش ایجاد نمیکنیم و به اصطلاح پا رو از comfort zone فراتر نمیذاریم. این شاید برامون آرامش نسبی رو به همراه داشته باشه، ولی بدون شک باعث درجا زدنمون میشه. نمیشه توقع داشت به کارهای معمولی مشغول باشیم و در عین حال به چیزی بیشتر از یه آدم معمولی تبدیل بشیم.

    27 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۵ مرداد ۹۷

    60. رسالت

    راستش از اون آدم هایی نیستم که وقتی یک نفر میمیره شروع میکنند به ساختن داستان های افسانه ای راجع به اون. برای همین منکر نمیشم که میم، هم اتاقیم، نه تنها رفیق گرمابه و گلستانم نبود، بلکه با هم اختلاف نظرهای زیادی هم داشتیم. منکر نمیشم که به یاد ندارم چیزی ازش یاد گرفته باشم. با این وجود روزها و شب های خوب هم کم نبودند. خنده هامونم. در نهایت اما فقط یه دوست معمولی بود.
    چند وقت قبل برگشتم به اصفهان. با حالی که بدون شک جهنم بود. به امید اینکه سفر بهم کمکی کنه. راستش نکرد. اما اون شهر، یاد میم رو برام زنده کرد. وقتی از خیابون هایی گذشتم که باهم توش قدم میذاشتیم. توی اون حال جهنم، مرگ برگ برنده بود و همه چیز در مقابلش بی اهمیت. حتی غم.
    دارم فکر میکنم هر آدمی رسالتی داره. رسالت بعضی آدم ها شاید توی مرگشون باشه. من اون برگ برنده رو، در حالیکه نزار ترین نسخه از خودم بودم، مدیون نبودن کسی بودم که بودنش کمکی بهم نکرده بود.

    20 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    59. Inside

    میدونید چیه؟ اینکه آدم از زندگیش لذت ببره یا نه یه بخشیش برمیگرده به شرایط زندگی. یه بخش مهمترش اما برمیگرده به اینکه مهارت لذت بردن رو داشته باشه یا نه. واسه همینه که خیلی از ماها بدون اینکه مشکل لاینحلی داشته باشیم مدام داریم مینالیم. چون اون مهارت رو نداریم. از اون سمت آدمایی رو میبینیم که از زمین و آسمون براشون اومده، ولی هنوز بلدن از داشته های کوچیکشون کیف کنن. من جزو کدوم دسته م؟ راستش فکر میکنم من آدم لذت های کوچیکم، اما توی این بازه زمانی این بخش شخصیتم دفن شده زیر چند لایه از غر زدن ها و نالیدن ها. باید کنار بزنم این لایه هارو. مدام دارم به خودم میگم اگه نتونی از امروز لذت ببری از فردا هم نمیتونی. چون شادی جایی بیرون از تو نیست. یه مهارته، درونت.


    17 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    58. ?Are you raising your hand




    دوازده مرد خشمگین بدون شک توی لیست ده فیلم برترم قرار داره. فیلمی که تاثیر زیادی روی نگاه من به زندگی داشته. فیلم راجع به حقیقته. حقیقت و میزان توانایی ما در پی بردن بهش. اینکه نگاه مطلق داشتن به وقایع چقدر میتونه ساده لوحانه باشه. توی دنیایی که هر روز آدم هاش رو با اطمینان قضاوت میکنیم، این دوازده مرد، اومدن تا بهمون یه تلنگر بزرگ بزنن.

    + کدوم فیلم بیشترین تاثیر رو روی نوع نگاهتون به زندگی داشته؟

    15 خرداد 1397
  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    57. بار دیگر، شهری که ...

    شهری که در آن زندگی میکنم را دوست ندارم. قلبم برایش نمیتپد. فکر میکنم آدم باید قلبش برای شهرش بتپد. توی خیابان هایش خاطره داشته باشد. اینجا شهر بی خاطره من است. هیچ چیزی را یادم نمی آورد. انگار هیچ وقت اینجا نبوده ام. راستش خودم را مهمان موقت میدانم. غیر از این باشد دلم میگیرد. دیروز اما فکر کردم شاید هیچ وقت فرصت ندادم خودش را به من بشناساند. فکر کردم شاید میشود دوستش داشت. شاید کوتاهی از من باشد. تصمیم گرفتم آشتی کنم. نگاهم به نیمه ی پر لیوان باشد. توی کوچه پس کوچه هایش خاطره بسازم. آدم هایش را تماشا کنم. خدا را چه دیدی؟ شاید این شهر هم بخواهد با من آشتی کند.

    11 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    56. مرگ برگ برنده ی ماست

    غم خودش را پهن کرده توی سراسر خانه. هرجا را که سرک میکشم، قبل از من رسیده آنجا. توی  خاک گلدان ها، داخلِ گوشی تلفن، توی جعبه ی قرص ها. همه جا. بیشتر از همه اما در آینه. پیروزمندانه زل میزند توی چشم هام و باختنم را تف میکند توی صورتم. من اما به مرگ فکر میکنم. یک چیز اگر قوی تر از غم باشد، مرگ است. توی دلم میگویم مرگ برگِ برنده ی ماست. بعد آرام میگیرم.


    10 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    55. خوشحالی محض

    دلم میخواد دست یه بچه ی پنج شیش ساله رو بگیرم ببرم شهربازی. هر وسیله ای دلش خواست سوارش کنم. هر خوراکی ای خواست براش بخرم. تا هروقت دلش خواست اونجا بمونیم. دلم میخواد چیزی رو به کسی بدم که دیگه هیچ وقت کسی نمیتونه به ما بده .

    9 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    54. الاکلنگ

     هیچ چیزی نیست که خوشحالیِ به دست آوردنش تا مدتها با ما بماند. همه لذت ها در لحظه رسیدن شروع به کمرنگ شدن میکنند چون در آن لحظه چیز دیگری شروع میکند به پررنگ شدن. یعنی غفلت. توی این دنیا اصل بر کمرنگ شدنِ خوشی است چون آدم ها اصل را گذاشته اند بر پررنگ کردن غفلت.

    8 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷
    آرشیو مطالب