53. Want to be addicted again

یادمه چندین سال پیش وقتی کتابی برای خوندن نداشتم و کتابای قبلیم رو تموم کرده بودم درست شبیه این بود که مواد واسه مصرف ندارم و تا وقتی یه کتاب جدید میخریدم خمار بودم! حالا که دارم به قفسه ی کتابام نگاه میکنم پره از کتابایی که تاریخ خرید یا هدیه گرفتنشون برمیگرده به چار پنج سال پیش و هنوز خونده نشدن! نمیدونم چی شد که اینجوری شدم ولی باید برگردم به همون روزا. سالاریها چطوره برای شروع؟ :)

8 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    52.

    اشکال کار آنجاست که هنگامِ شناختنِ ضعف هایمان متوقف میشویم. درست زمانی که باید گام اصلی را برای رفع کردنشان برداریم.

    7 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    51. کتاب درمانی!

    یک کتاب معرفی کرد و گفت حتما بخوانم. اصرار داشت حالم را خوب میکند. من اما به کتاب هایی از این دست میگویم «روانشناسی تجاری». یعنی یک مشت مزخرف بی سر و ته که به زور میخواهد به شما بقبولاند قدرت هرکاری را دارید. در حالیکه در واقعیت اینطور نیست. از آن گذشته، من آدم متحول شدن های یکهویی نیستم. باز هم اما اصرار کرد. من هم امروز رفتم کتابفروشی و خریدمش. حالا هم کتاب را که یک آقای خوشبخت از روی جلدش زل زده توی صورتم، گذاشته ام رو به روم و شبیه به کسی هستم که بعد از یک عمر ستایشِ موسیقی باخ، موزارت و بتهوون، دارد توی خلوت خودش شیش و هشت پلی میکند.


    5 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    50. تصمیم

    خیلیامون مدام شاکی از اینیم که دیگران افسار زندگیمون رو گرفتن دستشون و به جامون تصمیم میگیرن و نقطه ای که روش وایسادیم چیزی نبوده که خودمون میخواستیم. ولی گاهی دقیق که بشی، میبینی نه که افسار زندگی دست دیگران نباشه نه، ولی این دیگران نیستن که گرفتنش. بلکه خودمونیم که اونو تحویل دیگران دادیم. چرا؟ چون تصمیم گیری به دنبال خودش مسئولیت میاره و آدم گاهی برای شونه خالی کردن از این مسئولیته که ناخودآگاه اجازه میده دیگران براش تصمیم بگیرن تا هر وقت بد اورد، توپ رو بندازه تو زمین بقیه.


    4 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    49. The future I was wating for

    برگشتم  به کافه ای که چهار سال تمام پشت میزهاش مینشستم و از آینده حرف میزدم. امروز همان آینده بود. معادله ها اما، بهم خورده بودند.


    2 خرداد 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    48.

    این دو روز انقدر فکر کردم که هر آن ممکنه سرم منفجر بشه. فکر کردم و تصمیم گرفتم. زیر تصمیمم زدم. بغض کردم. باز فکر کردم. از زندگی خسته شدم. باز فکر کردم. با آدم ها حرف زدم. درس خوندم. دوباره فکر کردم. حالا فکرا رسوب کردن و رسیدن به گلوم و راه نفسمو بستن و من لعنتی هنوز دارم فکر میکنم.


    29 اردیبهشت 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    47.برای سینِ عزیزم

    اینکه تو زندگیت آدمی رو داشته باشی که وقتی از نفس میفتی هرکاری از دستش برمیاد برای حال خوبت انجام میده یه خوش شانسی بزرگه. ولی وقتی آدمی رو داری که غیر از این ویژگی، انقدر برات عزیزه که تجسم لبخند و حال خوبش باعث میشه دل ندی به دل سیاهیا، این دیگه خودِ خودِ خوشبختیه :)

    27 اردیبهشت 1397

  • نظرات [ ۸ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    46.

    فکر بود و فکر
    نوازنده،
    آرشه را کشید روی ویولن
    بعد،
    هیچ چیز نبود

    25 اردیبهشت 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    45. All

    حسرت گذشته و ترسِ آینده نمیذاره زندگی کنم. قراره روزی صد بار به خودم بگم فقط امروز وجود داره، فقط امروز وجود داره، فقط امروز وجود داره، فقط امروز وجود داره، فقط امروز وجود داره ...

    24 اردیبهشت 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    44. پس از واقعه

    آدم خیال میکنه بعدِ درمان افسردگی جاده زندگی براش هموار میشه. ولی واقعیت اینه بعد درمان، یه چالش بزرگتر جلوی روته. انگار تازه چشمات باز بشه و نتایج واقعی اون روزای سیاه رو ببینی. رابطه های خراب شده، هدفای رها شده، فرصتای از دست رفته و ... تازه چشمات رو باز میکنی و خودتو میبینی وسط آوار زندگیت که باید از نو بسازیش. خیلی سخته که آدم خودش رو نبازه و دوباره شروع کنه.  دوباره شروع کردم برای هدفایی که یه روزی ته دلم رو قلقلک میدادن. ولی حالا ته دلم ترسه. ترسِ اینکه خستگی این سالا، میونه ی راه زمینم بزنه ...

    23 اردیبهشت 1397

     

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷
    آرشیو مطالب