زنی که سعی داشت قبل از سبز شدن چراغ برای عابرین، از عرض خیابون عبور کنه بر سرِ راننده ای فریاد زد:
«کجا میای گاااو؟! »
زنی که سعی داشت قبل از سبز شدن چراغ برای عابرین، از عرض خیابون عبور کنه بر سرِ راننده ای فریاد زد:
«کجا میای گاااو؟! »
اینکه کسیو دوست دارید و کیف میکنید از دم به دیقه محبت کردن بهش، هیچ دلیل نمیشه که طرفتون هم این محبت دیدن هارو دوست داشته باشه و چه بسا چون حسی بهتون نداره، براش عذاب آور و مایه مزاحمت هم باشه! بنابراین اگه جزو این دسته از آدمایید و فکر میکنید چون آدمِ مهربونِ داستان شمایید پس محق هم هستید، سخت در اشتباهید! شما یه آدم خودخواه بیشتر نیستید که برای ارضای حس مهرورزی خودتون، مدام خلوت و حریم شخصی دیگران رو نادیده میگیرید!
روزهاست دارم سعی میکنم از آدمی که مغلوب افسردگی شده بود و تمام روز گوشه تخت چمباتمه میزد فاصله بگیرم. حالا مدتهاست که دوباره دست به ساز شده ام، میرقصم، کتاب میخوانم، روی زبان انگلیسی ام کار میکنم، سفر میروم و ...
اما، در تمامی این روزها غمگین بوده ام. و راستش این نشانه خوبی است! این یعنی همزیستی مسالمت آمیز با غم ها را یاد گرفته ام.
جلسه پیش توی کلاس زبان موضوع اتانازی* مطرح شد و قرار شد بچهها راجع بهش بحث کنن. اولین نفر گفت از نظر من اتانازی یه کار احمقانهس. بلافاصله خشم ریخت توی وجودم و بهش گفتم تو جای اونها نیستی و نمیتونی به کارشون بگی احمقانه. جوابش چی بود؟ گفت استاد ازمون خواست نظرمون رو بگیم و منم نظرم رو گفتم. این بار نوبت شرم بود که جاری بشه توی وجودم. شرمی که ناشی از عصبانیتی بود که چون کسی شبیه من فکر نمیکرد بهم غالب شده بود.
بعدتر وقتی اومدم خونه بازم بهش فکر کردم. یاد وقتی افتادم که کسی بهم گفته بود تو نظرات مخالف رو برنمیتابی. بیراه نگفته بود. درسته قرار نیس به هر طرز فکری احترام بذارم یا قبولش کنم، ولی اینکه نگاه مخالف باعث خشمم بشه و از مسیر منطق خارجم کنه اشتباهه.
*شرایطی است که در آن، بیمار بنا به درخواست خودش به صورت طبیعی و آرام بمیرد.
میگفت اشتباهمون اینه که تصور میکنیم اساس زندگی سفیده. واسه همین وقتی میرسیم به نقاط سیاهش فکر میکنیم یه چیزی خلاف همیشه اتفاق افتاده و زندگی از روال خودش خارج شده اونم توی یه مسیر دردناک. میگف بیسِ زندگی سیاهه و باید اینو قبول کنیم. اینطوری رسیدن به هر سفیدی حکم یه غنیمت رو داره. راست میگه. همیشه دلم میخواست برسم به جایی که تا چشم کار میکنه سفیدیه. فکر میکردم میشه. ولی غیرممکنه. باید قبول کرد سیاهیهارو. با آغوش باز. چون چارهای جز این نیست. بعد دلخوش شد به سفیدیهای گهگاهی.
به قول شمس لنگرودی: تمامی روزها یک روزند. تکه تکه، میان شبی بی پایان ...