151. قطره‌قطره کم گردد، وانگهی کویر شود!

یک موضوع بسیار آزاردهنده توی شغل‌هایی که شما به صورت ماهانه در قبالشون حقوق دریافت نمی‌کنید و به جای در ارتباط بودن با یک کارفرما، با تعدادی مشتری یا پروژه‌های کوچک‌تر در ارتباط هستید، اینه که خیلی وقت‌ها آدم‌ها (مشتری‌ها) صرفا مقدار هزینه‌ای که خودشون قراره پرداخت بکنند - که ممکنه مثلا یک‌بیستم میانگین کل درآمد شما در ماه باشه - رو در نظر می‌‌گیرند و چون این مقدار خیلی وقت‌ها، چندان زیاد نیست، اون رو خیلی کم‌اهمیت می‌شمرند و توی پرداختش تا می‌تونند کاهلی می‌کنند و اون رو به تعویق می‌ندازند. درحالیکه همین مقادیر کم‌اهمیت قراره روی هم جمع بشند و درآمد اون آدم رو بسازند. نتیجه هم اینکه آدمی که همچین شغلی داره هیچ وقت نمی‌تونه با اطمینان در مورد میزان پولی که در یک تاریخ معین توی حسابش هست حرف بزنه و براش برنامه بریزه!
 

    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۰۰

    150.

    حالا دیگه می‌شه با اطمینان بالایی گفت: حساب کردن روی اومدنِ بهار و کله‌پا شدن افسردگی، پلنِ A هوشمندانه‌ای نبود. عناصر چهارگانه‌ی آفرینش همچنان خشم، غم، نفرت و ترس‌اند.
     

  • نظرات [ ۱ ]
    • کلمنتاین
    • دوشنبه ۱۶ فروردين ۰۰

    149. Friends

    شاید در نگاه اول کمی عجیب به نظر برسه؛ ولی من تقریبا همیشه، وقتی از یک طریقی متوجه می‌شم که یکی از افرادی که توی دایره‌ی دوستان صمیمی‌م هست، یک موضوع یا تصمیم مهم و بزرگ زندگی‌ش رو  باهام درمیون نگذاشته، احساس خوشحالی و هیجان عمیقی بهم دست می‌ده، و این برمی‌گرده به احساس منفی‌ای که همیشه نسبت به بعضی برداشت‌ها از واژه‌ی صمیمیت توی روابط داشته‌م و ازش فراری بوده‌م. البته که قصد ارزش‌گذاری و یا تعیین درست و غلطِ هیچ تعریفی رو ندارم و صرفا از چیزی که در زندگی شخصی‌م قابل قبول نیست حرف می‌زنم. برای من، که هرکسی با یک شناخت متوسط ازم، متوجه می‌شه حریم شخصی برام چقدر مساله‌ی مهمیه، صمیمیت، در معنای به اشتراک گذاشتن بدون قید و شرط مسائل و تصمیمات زندگی، یک اهرمِ فشار روانی و به شدت محدودکننده‌س و رابطه با آدم‌هایی که به اسم صمیمیت، از من، مطلع شدن از هر قدم و تصمیم در زندگی شخصی‌م رو طلبکارند، قابل تحمل نیست. برای همین هم، به صورت متقابل، از تماشای اینکه دوستانم خودشون رو ملزم نمی‌دونن به خاطر نزدیکی به من، و یا از ترسِ رنجش من، انتخاب و حریم شخصی‌شون رو فدا کنن، لذت می‌برم.
     

  • نظرات [ ۱ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۱۳ فروردين ۰۰

    148. Reminder

      "This is my perspective and has always been my perspective on life. I have a very grim, pessimistic view of it. I always have, since I was a little boy. It hasn't gotten worse with age or anything. I do feel that it's a grim, painful, nightmarish, meaningless experience and that the only way that you can be happy is if you tell yourself some lies and deceive yourself ..
    If you look at life too honestly and clearly, life does become unbearable." 



    - Woody Allen
     

    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰

    147.

    !Good morning, and in case I don't see ya: Good afternoon, good evening, and good night

     

     - The Truman Show |1998

     

    • کلمنتاین
    • جمعه ۱۴ آذر ۹۹

    146. جادو

    چند شب پیش، نزدیکی‌های ساعت سه، یه جایی وسط خیابونای خالی و ساکت شهر، ماشین بی‌مقدمه وارد یه مِه غلیظ شد. تیرهای چراغ برق توی مه ناپیدا بودن اما نورها نه. انگار که یه عالمه چراغ با جادو توی هوا معلق مونده باشن.

     

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۱۱ آذر ۹۹

    145.

    صدای پایم از انکار راه برمی‌خاست
    و یأسم از صبوری روحم وسیع‌تر شده بود

     

    + فروغ فرخزاد

    • کلمنتاین
    • شنبه ۱ آذر ۹۹

    144. سبزِ مایل به زرد

    فکر می‌کنم حالا مدتی‌ست به آن قسمتی از زندگی که آدمی با گوشت و پوست و استخوانش، خطر حاشیه‌های زردِ زندگی را درک می‌کند رسیده‌ام. حاشیه‌هایی که زهر مهلکی نیستند که به یک‌باره جانت را بگیرند؛ سمّ کم‌جانی‌اند که بی‌آنکه توجهت را جلب کنند، توان‌ات را می‌گیرند.
    حالا اما به حاشیه‌های سبز زندگی فکر می‌کنم. آن‌هایی که گرچه سبزند، اما کماکان حاشیه‌اند. می‌شد نباشند، اگر ابرقهرمان‌های دنیای فانتزیِ بدون محدودیتی بودیم که عمر نوح می‌کردیم. اما هستند، چون چیزی بیشتر از ساکنان موقتیِ محدود و معمولی زمین نیستیم. ساکنان محدود و معمولی ملزمِ به انتخاب.
    یک جایی در مینی‌سریال Sherlock، جان، از اینکه شرلوک اطلاعی از چرخیدن زمین به دور خورشید ندارد ابراز تعجب می‌کند. شرلوک اما برایش کوچکترین اهمیتی ندارد که زمین به دور خورشید بچرخد یا ماه و یا هرچیز دیگری. درعوض اما، تمام کوچه‌ها و خیابان‌های لندن را مثل کف دست می‌شناسد. و این به آن معنی نیست که دانش مربوط به منظومه‌ی شمسی از اساس بیهوده و یا نازیباست، بلکه به آن معنی‌ست که حاشیه‌های سبزرنگِ زندگی، مفاهیمی کاملا شخصی‌اند که تنها خود فرد باید آن‌ها را تشخیص دهد. و این همان نقطه‌ای است که کار بسیار سخت می‌شود. پذیرش آنکه، هرآنچه زیباست، لزوما مهم نیست. و ترکِ آگاهانه و خودخواسته‌ی زیبایی‌هایی که مسیر زندگی تو، از آن‌ها نمی‌گذرد.
     

  • نظرات [ ۷ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹

    143. مرگ ناگهانی یک رویا!

    چند ماه پیش به این نکته توجه کردم که بر اساس یه قانون نانوشته، هربار که قراره برم خونه‌ی دوستام، براشون شیرینی یا شکلات می‌خرم. بعد فکر کردم که چرا وقتی این همه خوراکی متنوع و هیجان‌انگیز توی دنیا وجود داره، مدام باید به یه گزینه‌ی تکراری رو بیارم؟ بعد هم نشستم و به انواع خوراکی‌های جایگزینی فکر کردم که خیلی از آدم‌ها در حالت عادی ریسک امتحان کردنشون رو نمی‌پذیرن و من می‌تونم به جای اون‌ها ریسک کنم. بعد از تصور خودم، در حالیکه دارم با مثلا یک بسته از اون پنیرهای شگفت‌انگیزی که همیشه از توی یخچال‌ فروشگاه محبوبم بهم چشمک می‌زنن، وارد خونه‌ی دوستم می‌شم، به وجد اومدم! بعد هم کرونا وارد ایران شد و قضیه‌ی مهمونی رفتن از بیخ‌وبن کنسل!
     

  • نظرات [ ۶ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۱۹ شهریور ۹۹

    142. آزادی تحمل‌ناپذیر دست‌ها!

    از اونجایی که ظاهرا رابطه‌ی بین زبان و تفکر یه رابطه‌ی دوطرفه‌س و ما نه تنها کلماتی رو انتخاب می‌کنیم که حامی تفکرمون هستن، بلکه کلماتی هم که به هر دلیلی به کار می‌بریم می‌تونن روی افکارمون اثر بذارن، تصمیم گرفته بودم روی واژه‌هایی که هر روز توی مکالماتم استفاده می‌کنم حساسیت بیشتری به خرج بدم و یکی از چیزهایی که تصمیم به حذفش گرفته بودم معذرت خواهی‌های کاملا بی‌دلیلی بود که بدون اینکه خطایی کرده باشم با بیانشون خودم رو در  جایگاه مقصر قرار می‌دادم و حتی به طرف مقابل می‌قبولوندم که حق داره بابت خطای نکرده از من طلبکار باشه.
    حالا نکته‌ی عجیبی که توی این مسیر بهش رسیدم، اینه که این عذرخواهی‌های بی‌اساس به قدری لقلقه‌ی زبانم شدن که با حذفشون از مکالماتم، خیلی وقت‌ها احساس می‌کنم جمله‌هام نصفه و نیمه توی هوا رها شدن و شبیه به آدمی که بعدِ سال‌ها به دوش کشیدنِ یه کیف روی شونه‌هاش، تصمیم می‌گیره با دستای خالی بره یه قدمی بزنه، همش حس می‌کنم جای یک چیزی خالیه و این رهایی زیادی غیرعادیه!
     

  • نظرات [ ۹ ]
    • کلمنتاین
    • دوشنبه ۳ شهریور ۹۹
    آرشیو مطالب