پیاژه وقتی داشت رشد شناختی کودکان رو بررسی میکرد و مراحلش رو مشخص میکرد گفت بچه ها بین دو تا هفت سالگی توی یه مرحله ای هستن که بهش میگن مرحله پیش عملیاتی و یه ویژگی از خودشون تو این مرحله نشون میدن به اسم egocentrism که ترجمه ش کردن به خودمحوری یا خود میان بینی. حرفشم این بود که این بچه ها نمیتونن تمایز ایجاد کنن بین چشم انداز خودشون و بقیه. یعنی فکر میکنن ادراکی که بقیه از محیط دارن شبیه ادراک خودشونه. بعد یه مساله رو مطرح کرد به اسم مساله "سه کوه". یعنی سه تا کوه با ارتفاع مختلف رو گذاشت روی میز و به بچه گفت بره بچرخه دور میز تا از زوایای مختلف تماشا کنه. بعد بچه می ایستاد یه سمت میز و یه عروسک رو میذاشتن یه سمت دیگه میز و از بچه میپرسیدن الان این عروسک منظره ای که میبینه چیه. اغلب بچه ها چیزی که خودشون داشتن میدیدن رو به عنوان چیزی که عروسک میبینه نشون میدادن.
اینکه بعدا به پیاژه ایراداتی وارد شد که به فلان دلایل مساله ش دچار اشکاله و بچه ها واقعا تو درک این موضوع تا این حد دچار مشکل نیستن کاری ندارم. چیزی که داشتم بهش فکر میکردم اینه که این خود میان بینی شاید توی مسائل عینی برامون کاملا از بین رفته باشه و حالا دیگه حل کردن چیزی مثل مساله سه کوه خیلی راحت باشه، ولی کافیه موضوع کمی انتزاعی تر بشه تا ما به شدت توی درک وجود چشم اندازها و دیدگاه های متفاوت از دیدگاه خودمون دچار مشکل بشیم و بر همین اساس اصرار داشته باشیم که خیلی رفتارها به صرف اینکه با نقطه نظر ما جور درنمیان اشتباهن. نمونه هاشم اطرافمون کم نیست. نظراتی مثل اینکه "تو لزوما احمقی که شرایطش رو داری ولی مهاجرت نمیکنی" ، " آدم باید مغز خر خورده باشه که ازدواج کنه" ، " سخت در اشتباهی که فکر میکنی با درس خوندن یه چیزی میشی" ، "اگه دانشگاه نری بدبخت میشی" و ...
خلاصه میخوام بگم گاهی تنها چیزی که نیاز داریم اینه که از جامون بلند شیم و دور میز بچرخیم. همین.