13. Torture in the dark

من موقع فیلم دیدن خیلی حساسم. دلم میخواد غرق بشم توی دیالوگها. توی موسیقی. واسه همین همراه دیگران فیلم دیدن برام خیلی سخته. قرار باشه کنار کسی فیلم ببینم قبلش حسابی اتمام حجت میکنم که جیکش درنیاد. ولی خوب توی سینما دیگه امکان اتمام حجت کردن با صد نفر آدم نیست! و به معنای واقعی دیوونه میشم! اینکه چرا دوباره میرم رو نمیدونم. احتمالا چون اساسا آدم امیدواریم و خب عاشق فیلم دیدن روی پرده بزرگ سینما با سیستم دالبی ام. وگرنه که برام فرقی نمیکنه فیلم رو تا از تنور دربیاد ببینم یا نه.
دیروز و پریروز سینما بودم و به معنای واقعی دلم میخواست بتونم خرخره آدمها رو بجوم. حتی الان که اینارو مینویسم توی ذهنم مثل یه زامبی دارم بهشون حمله میکنم. چند وقت پیش یه عکس دیدم از سرویس بهداشتی های یه سینما که نمیدونم مال چه کشوری بود ولی توش مانیتوری داشت که اگه کسی وسط فیلم مجبور شد بره دستشویی اون بخش از فیلم رو از دست نده! اون وقت اینجا، درست وسط سالن، به خاطر همهمه ای که ترکیبی از کنده شدن پلاستیک لواشک، باز کردن بسته چیپس، زنگ موبایل، خنده های بلند بلند به وقتِ طنزای تلخ، عر زدن نوزاد و تیکه های بی معنی یه سری خود کول پنداره، لذت دیدن فیلم باید به آدم زهر بشه. 

8 فروردین 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷

    12. و من دچار بیماری

    لااقل یه تشکر بکنیم از جناب چاوشی که بلده با مریض حالی ش بغض مون رو جوری وا کنه که با سنگینی سر نذاریم رو بالش..

    8 فروردین 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷

    11. لاتاری

    «قرار نبود اینجوری بشه. به امام هشتم قرار نبود اینجوری بشه.»

    + هادی حجازی فر |لاتاری


    6 فروردین 1397

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷

    10. As a rule

    وقتی داری برای برابری تلاش میکنی، همونقدر که دنبال گرفتن حقتی، باید دنبال پس دادنِ حقی که مال تو نبوده هم باشی.

    29 اسفند 1396

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    9. وی از عدم تعادل رنج میبرد

    تا همین چند سال پیش جزو اون دسته از آدما بودم که کلی وسیله دور خودشون جمع میکنن. ریز و درشت. یکی از دلایلشم قطعا این بود که به شدت آدم خاطره بازی بودم و خب هنوزم تا حدی هستم. این دفتر رو فلان دوستی که قیافه شم یادم نمیاد بهم داده، روزنامه هه مال فلان تاریخه، این دست نوشته رو فلان روزی که فلان اتفاق افتاده بود نوشته بودم، دفترچه شماره تلفن قدیمیمه که همه شماره هاش یا تغییر کردن یا مربوط به کسایین که سالهاست بهشون فکر هم نکردم چه برسه باشون ارتباط داشته باشم و هر چیز با ربط یا بی ربط دیگه. یه دلیل دیگه هم همون داستانِ هر چیز که خار آید و این صوبتا.
    الان به شدت تغییر کردم! مدام دنبال دور ریختنِ چیزهام. دلم میخواد وسایلم رو به بقیه ببخشم یا به حد غیرقابل استفاده بودن برسونمشون تا با خیال راحت بریزمشون دور. اگه بقیه اوقات فراغت میزنن بیرون، میرن سینما، بازی میکنن و از این دست کارا، برای من یکی از گزینه های خیلی عالی اینه که بلند شم بگردم توی خونه ببینم چی برای دور ریختن پیدا میشه! به حدی که حتی اگه کسی بخواد خوشحالم کنه میتونه بهم پیشنهاد بده وسایل اضافیش رو با همدیگه بریزیم دور!

    24 اسفند 1396

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    8. نه مایلم به بیداری

    سرشبی از زور سر درد گرفتم خوابیدم. میگم سر درد، اما واقعیت اینه خوابیدم که بیدار نباشم. وگرنه توی عمرم یاد ندارم سر دردی داشته باشم که نشه تحمل کرد. راستش تا حالا حتی دردی هم نداشتم که نشه تحمل کرد. از هر نوعش. هوم. وقتی ساعت نُه میخوابی که کیف نبودن توی بیداری رو کنی، قاعدتا باید پیه نصفه شب بیدار شدن رو هم به تنت بمالی. و کیه که بدونه وقتی از عذاب نصفه شب ها حرف میزنم از چی حرف میزنم. نفرت من از نیمه شب حالا داره یک ساله میشه. از سکوتی که عین بختک میفته روی آدم. از شمردن دقیقه ها برای صبح شدن. این بار اما، وقتی چشمامو باز کردم یه چیزی خیلی غریب تر همراهش بود. ترسِ از دست دادن، ترسِ تنها موندن، ترس از شکست.

    23 اسفند 1396

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    7. It's all about nostalgia

    خیلی سال پیش، وقتی هنوز PC هم توی خونه ی هرکسی پیدا نمیشد چه برسه به اینترنت، یه روز که قرار شده بود بالاخره نت خونه رو وصل کنیم که بدون شک مربوط میشه به دوره کارت اینترنت های یه ساعته و دایال آپ از برادرم پرسیدم: «اینترنت چطوریه؟چی داره؟» گفت: «همه چی! هرچیزی رو که بخوای میتونی در موردش مطلب پیدا کنی!» منم سعی کردم بعید ترین موضوعی که به ذهنم میرسه رو پیدا تا مثلا بگم اینجوریام که میگی نیست. واسه همین گفتم: «ینی حتی اگه بزنیم سنگ؟!» و جواب آره ش اولین مواجهه من با قضیه بزرگی نت بود!
    از اون به بعد روزهامون به باز کردن گوگل و سرچ کردن عکس بچه، baby، گل، flower، برد پیت و در خلاقانه ترین حالت ممکن، جن میگذشت! تکراری میشد؟ فک کنید یه درصد!
    یه بخش دیگه بازی های کامپیوتری ای بودن که نهایتا توی یه سی دی جا میشد. مثلا؟ خدای بازی های بچگیم ویل راک! هنوزم بعد این همه سال آخرین لحظه های مرحله ی آخر رو یادمه!
    بعدترها بازیای خفن تر چندتا سی دی داشتن. مثلا هیتمن پنج تا. موقع نصب باید هی اولی رو میاوردی بیرون بعدی رو میذاشتی!
    یه مدتم بازیای فانتزی تر مد بود. عین همسایه های جهنمی! لعنتی همین الانم دلم خواست برم پیداش کنم و دوباره بازی کنم!
    گذشت و زمان گوشی موبایل رسید و لذت sms بازی. یه قانون نانوشته میگفت کسی که sms هاش زودتر از اون یکی تموم میشه روش کم شده. واسه همین مجبور بودیم وقتی وسط رد و بدل کردن پیام با کسی ذخیره مون تموم میشد زود به بقیه پیام بدیم که «سریع چندتا sms جدید برام بفرست. بدو.» خیلی حیثیتی بود خیلی!
    من لحظه ای که اخبار داشت از تولید گوشی های لمسی میگفت و نشون میداد که طرف چطوری با انگشتش عکسای توی گوشی رو عقب جلو میبره خوب یادمه. میخکوب بودم. یه میخکوب به تمام معنا! فکرشو نمیکردم یه روز توی دستم بگیرمشون چه برسه توانایی خرید مدل های بهترشم داشته باشم و نخرم!

    حالا چی شد یاد اون روزا افتادم؟ چند روزیه برای مامان که چندماهی میشه گوشی هوشمند خریده یه بازی آنلاین ریختم. حالا مدام از گوشه و کنار خونه یا صدای قهقهه ش میاد یا صدای فوش دادن های از سرذوقش. من؟ به حالش حسودیم میشه! دلم میخواست منم دوباره میتونسم اون لذت های ناب اولین رو به رو شدن ها با تکنولوژی رو تجربه کنم. به ذوق کامپیوتر از مدسه تا خونه چار نعل اومدن رو، بی طاقتی واسه هشت ساعت شارژ اولیه اولین گوشی رو، لذت رد و بدل کردن بازی کامپیوتری با بچه های محل رو.


    20 اسفند 1396

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    6. Call me by your name



    از موضوع فیلم که بگذریم، برای من یکی از قشنگترین بخش های این فیلم، و اون چیزی که باعث میشه مدام بهش برگردم فضای اونه. درست مثل این پوستر. گرم، روشن، سبز و ملایم.


    18 اسفند 1396
  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    5.

    گاهی دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش نداری میتونه از دوست داشتن کسی که دوسِت نداره هم سخت تر باشه!

    16 اسفند 1396

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    4. The right spot

    یکی از دغدغه های ذهنیم همیشه مرز هان. برام خیلی مهمه که به اشتباه ازشون رد نشم. خیلی مهمه تصور نکنم جایی ایستاده م که در واقع نیستم. حرفم سرِ مرزهای باریک و مبهمه. مثل وقتی که اهمیت دادن به دیگران داره تبدیل میشه به از خود گذشتن یا حتی زندگی کردن بر اساس خواسته های خودت میشه آزار دیگران. مثل وقتی محبت کردن داره جاش رو با مزاحمت عوض میکنه، زمان دادن به خودت برای جمع و جور شدن مایل میشه به سکون. و کلی مرز نامعلوم دیگه.
    همیشه یه ملاک هست برای اشتباه نکردن و رد نشدن. اون ملاک همون چیزیه که گاهی خیلی سخت پیداش میکنم.

    13 اسفند 1396

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷
    آرشیو مطالب