113. ملاقات با متناقض درون

مربی خیاطی خطاب به خانم شماره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی یک گفت: «فلان مدل رو میتونی برای همسرت بدوزی» و جواب شنید: «براش نمیدوزم! مگه اون هزینه کلاس من رو میده که براش لباس بدوزم؟»
خانم‌های شماره‌‌‌‌ی دو و سه پرسیدند: «عه مگه شما سرکار میرید؟» و جواب شنیدند: «نه الان دیگه نمیرم. ولی دارم. بعدش هم، انقدری ازش میگیرم که پس انداز کنم و برای این مواقع محتاج نباشم!»
خانم‌ شماره چهار تعجب کرد و خانم شماره‌ی یک رو توی ذهنش سرزنش کرد که در حالیکه از همسرش پول دریافت میکنه، ادعا میکنه که همسر، هزینه‌ی کلاسش رو نمیده و در نهایت برای تناقضات اون در ذهنش اظهار تاسف کرد.

خانم شماره‌ی چهار داستان بالا من بودم. همه‌ی این فکرها با این فرض پیش اومد که خانم شماره‌ی یک، یه زن خانه داره. خانه‌دار، نه صرفا به معنای کسی که بیرون کار نمیکنه. بلکه به معنای کسی که در عوض کارهای خونه رو انجام میده. داشتم همچنان زن رو سرزنش میکردم که توی ذهنم یک سوال ایجاد شد. اگر اون خانم طبق فرض من کارهای خونه رو انجام میده، پس آیا بخشی از حقوق همسرش به عنوان دستمزد این کار خانگی حق اون نیست؟ جواب بله بود. و حالا حرف زن درباره اینکه بابت هزینه کلاس از همسرش پولی دریافت نمیکنه، خیلی هم بیراه به نظر نمیومد. یادم افتاد که قبلترها درباره‌ی ارزش کار خانگی یقه‌ها جر داده بودم و حالا که توی موقعیت قرار گرفته بودم میدیدم که تا درونی شدن همه‌ی این حرف‌ها راه زیادی در پیشه. بعد برای تناقضات خودم، توی قلبم اظهار تاسف کردم.


پ.ن : متن بالا صرفا بر اساس فرضیات ذهنی من از موقعیت پیش اومده نوشته شده و واقعیت میتونه بسیار متفاوت و دارای جزییات پیچیده ای باشه.
 

  • نظرات [ ۶ ]
    • کلمنتاین
    • چهارشنبه ۱۰ مهر ۹۸

    112. اصلا اگر لاک پشتی وجود داشته باشد

    داشتم فکر میکردم مادامی که جوری عمل میکنیم که گویی "ظلم بد نیست و ظلمی که دارد به ما میشود بد است" این حرکت لاک پشتی ادامه خواهد داشت. بعد، یادم افتاد داریم جایی زندگی میکنیم که یک عده فکر میکنند "اصلا ظلمی که دارد به ما میشود هم بد نیست. خوب هم هست. به صلاح ماست".

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۷ مهر ۹۸

    111. بازی با کلمات

    «آدم باید به بزرگترها احترام بذاره» از نظر من جزو منفعت طلبانه‌ترین حرفاییه که میشه زد. آیا وقتی از کسی میخوای به بزرگترها احترام بذاره منظورت اینه که اجازه داره به کوچیکترها فحش رکیک بده و توهین کنه؟ معلومه که نه! چیزی که ما در قالب احترام به بزرگترها از دیگران توقع داریم در واقع احترام و ادب و این قبیل مسائل نیست، که اگر بود دیگه حرف از کوچیک و بزرگ بی‌معنی بود. این احترام مورد انتظار در واقع یک جور امتیازِ بدون منطقه که ازت میخواد به صرف کوچیکتر بودن از کسی به خواسته‌ش تن بدی، از خواسته‌ت بزنی، اشتباه‌هاش رو به روش نیاری، سکوت کنی، سکوت کنی، سکوت کنی ..
    کسی قابل احترام‌تر و بزرگتر از منطق نیست. کسی که سنش رو دستمایه‌ای برای دور زدن منطق میکنه منفعت‌طلبه. و این احترام، چیزی بیشتر از احترام به منفعت‌طلبی نیست.

  • نظرات [ ۷ ]
    • کلمنتاین
    • پنجشنبه ۴ مهر ۹۸

    110. At least I am not the only coward

    دقیقه‌ی سی‌وشش اپیزود شماره‌ی هفت رادیو مرز نفرت را پمپاژ کرد توی رگ‌هام. یادم افتاد دارم جایی زندگی میکنم که صبح به صبح توی بلندگوهاش روزی سرشار از متفاوت نبودن را برایمان آرزو میکنند و از در و دیوار پیامِ تفاوت=خطر برایمان میفرستند. یک جایی شبیهِ شهرِ ترومن توی فیلم Truman Show. راستش از آدم‌هایی که قدرت توی دستشان است تعجب نمیکنم. قدرت خودش به خوبی توجیه‌گر هرگونه کثافتی‌ست. از آدم‌های عادیِ توی کوچه و خیابان اما دچار شگفتی میشوم. آن‌ها که از متفاوت نبودن دیگران عملا چیزی بهشان نمی‌ماسد اما از متفاوت بودنشان بدجوری دردشان میگیرد. آن هم تفاوتی که هیچ گونه مرزِ انسانی را رد نمیکند! همیشه فکر کرده ام چقدر عجیب که بعضی‌ آدم‌ها آنقدری به روش زندگی‌شان اطمینان دارند که عمیقا میخواهند دیگران هم شبیه به آن‌ها عمل کنند تا جایی‌که حتی تفاوت دیگران توی تخت‌خوابشان هم آن‌ها را تحت فشار قرار میدهد.  این روزها اما فکر میکنم این تمایل همیشه هم از اطمینان ناشی نمی‌شود. گاهی نتیجه‌ی ترکیبی از شک و بزدلی است. از قضا بعضی‌هاشان اطمینانی به راهشان ندارند. اما چون شجاعت تغییر مسیر توی وجودشان نیست، دوست دارند دیگران هم توی این بزدلی شریکشان بمانند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • کلمنتاین
    • دوشنبه ۱ مهر ۹۸

    109. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

    دوست عزیز! وقتی شما تصمیم به بچه دار شدن میگیرید، معنی اش این است که شما تصمیم به بچه دار شدن گرفته اید. که در واقع نتیجه ضمنی اش این میشود که ما تصمیم به بچه دار شدن نگرفته ایم! و وقتی شما تصمیمی میگیرید قاعدتا معنی اش این میشود که مسئولیت این تصمیم به عهده شماست که با اندکی دقت میشود نتیجه گرفت که مسئولیتش به عهده ما نیست!

     

  • نظرات [ ۱۶ ]
    • کلمنتاین
    • سه شنبه ۵ شهریور ۹۸

    108. What I hear makes what I feel

    وقتی وارد دنیای یه زبان جدید میشم یه چیزی برام خیلی جذابه. اسم ها.

    اسم هایی که هیچ پیش زمینه ای درموردشون ندارم. نمیدونم قدیمی ان یا جدید. نمیدونم محبوبن یا نه. نمیدونم آیا قشر خاصی از جامعه بیشتر تمایل به انتخابشون برای بچه هاشون دارن یا نه. و همه ی این ندونستن ها بهم فرصت میده که فارغ از هرچیزی، به طنینی که توی گوشم میپیچه توجه کنم. بدون اینکه بدونم "متیو" نقش اسفندیار رو توی فارسی داره یا علیرضا، چیزی معادل مجیده یا شروین، دوسش دارم.  بدون اینکه بدونم "ساکورا" برای ژاپنی ها مثل شهین برای ماست یا آرزو، دوسش ندارم. و این خیلی هیجان انگیزه. تجربه ی بدون پیش داوری های ضروری بودن، حتی توی همین مقیاس کوچیک.

  • نظرات [ ۹ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۱ شهریور ۹۸

    107. دنیا عدالتخونه نیست

    چی میشه که وقتی توی جیب یه لباس قدیمی یه اسکناس پنج هزار تومنی پیدا میکنم خیلی خوشحال میشم، درحالیکه نهایتا میتونم باهاش یه بسته پفک بخرم؟ جواب من اینه: انتظار.

    انتظارات ما تاثیر خیلی زیادی داره روی نحوه واکنشمون به اتفاقات و شدت این واکنش ها. دارم به انتظاراتم فکر میکنم. به پایه و اساسشون. و بیشتر از همه به انتظار عدالتی که از دنیا دارم. از خودم میپرسم چی باعث شده فکر کنم عدالت چیزی بیشتر از یه مفهوم انتزاعیه که آدم محض دلخوشی خودش ساخته؟ جوابی ندارم.  یه انتظار بی پایه. باید مدام به خودم یادآوری کنم "دنیا عدالتخونه نیست". یادآوری کنم عدالت جزو قوانین طبیعی به حساب نمیاد که ورودی معین تو رو به یه خروجی معین برسونه. که در بهترین حالت میشه بر اساس احتمالات روش حساب کرد. که انتظار عدالت داشتن از دنیا، فراتر از توانشه.

  • نظرات [ ۵ ]
    • کلمنتاین
    • جمعه ۲۵ مرداد ۹۸

    106. The other side

    کارای درست و صحیحم برام توی دو دسته جا میگیرن. یه دسته اونایی که دقیقا میدونم دارم چکار میکنم و نتیجه،  ماحصل براوردهای خودمه. دسته ی دوم هم اونایی که نتیجه ی درست، عموما حاصل شانسه و اتفاقی.

    این روزا که دارم یه مهارت جدید رو یاد میگیرم، هربار که شانس باهام یار نیست و کار اشتباه پیش میره، کاری که شاید پنجاه دفعه ی قبلی به صورت اتفاقی درست از آب دراومده بوده، یه جوری خرکیف میشم از این اشتباه کردن که هرکی ببینه فکر میکنه من نمیدونم دروازه مون کدوم وره!

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۱۹ مرداد ۹۸

    105. در مثل هم که مناقشه نیست!

    از طرف میپرسن میشه با کفش نماز خوند؟ میگه ما که خوندیم شد!

    نمیدونم این از نظر شما بی معنیه یا بی مزه س یا چی. ولی راستش برای من خیلی الهام بخش و تلنگرطور بوده همیشه! خیلی وقتا آدما میگن نمیشه فلان کار رو کرد. وقتی میپرسی چرا؟ جواب میدن کیو دیدی اینکارو کنه؟ یا تا بوده همین بوده و از این حرفا. ولی فکرشو که میکنی میبینی خیلی وقتا یه سری قانون های خودساخته دارن محدودت میکنن که انقدر بهشون بها دادی که راستی راستی باورت شده از ازل توی طبیعت وجود داشتن و نمیشه خلافشون عمل کرد. ولی کافیه یه بار دل به دریا بزنی و کار خودتو بکنی! میبینی میشه! البته دیگه آدمیزاد یه مقداری عقل و درایت هم داره قاعدتا. لکن اینگونه نباشد که بگیم میشه آدم کشت؟ بعد بکشیم و بگیم عه شد!

  • نظرات [ ۷ ]
    • کلمنتاین
    • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۸

    104. برداشت آزاد است!

    سکه ی پونصد تومنی رو از پسرک چهارساله گرفتم و گفتم میخوام  براش یه شعبده بازی انجام بدم. گذاشتمش بین دو تا دستم و درحالیکه بهم چشم دوخته بود دستام رو تکون دادم. بعد ازش خواستم دستامو باز کنه. باز کرد. سکه همونجا بود. نگام کرد. گفتم بلدی اینکارو کنی؟ گفت نه!

  • نظرات [ ۲ ]
    • کلمنتاین
    • شنبه ۲۹ تیر ۹۸
    آرشیو مطالب